سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقطه سر خط 57 : ' ها '

ارسال  شده توسط  نون لام در 89/12/29 3:42 عصر

  " ها ! "

 

یخ بسته همه جا را یخ!

هرچقدر ها می کنم این ها آب نمی شود. ها می کنم  ههههااا . از حلق که  بیرون می دهمش  های من شکل می گیرد.ها یی  مُعرِف شده از من. از هر هایی خاص تر! که هر هایی خاصی خودش را دارد.خاصیت خودش را برای حلقی که ها داده بیرون ! اوربیتالی از من مستلزم هم پوشانی ِ ها های دیگر. سرما نقش تعیین کننده ای در این ها  دارد. وقتی برخورد میکند نفس ها را -خلاف چیزی که فکر می کنیم- متلاشی نمی کند. که اتفاقن متمرکز گراست.همه را به همان اوربیتال مشروحه می کشاند.عمق تنفس، های وجودی ِ آدمی ست.هرچه عمیق تر ها یی پایدارتر درسرمایی که بیرون ایستاده تا من ِ از من بیرون آمده را وارسی کند. برانداز کند. خود سرما وجه دیگر ِ های تشکیل شده است. انگار که اگر سرمایی نباشد ها یی هم نیست!!هویت خاصی به آن می دهد. ها در محدوده ایی از مای ِ بوجود آمده- من ِ مجازی مانده در فضا بعلاوه ی مفرد مخاطبی منتظر تشکیل ها- دارای هاله ی ها گراست. اساسن ها برای هم ها شدن ِ با هر های دیگر بیرون آمده تمایل دارد.این تمایل ترکیبی، ها های متکثر را از بالقوه بودن به بالفعل بودن تحریک می کند.ها های متکثری که به تمام یخ بسته های متشکل از عدم ِ ها می تواند تجاوز کند. تجاوز ها به یخ یک برخورد پیش زمینه ای داشته و آن برخورد عمق ِ های بیرون آمده در برخورد با سرما ست.های هر شخص که قبلن ذکر آن رفت تاویل های متعدد را بار دار است. از های تصدیق تا های هوی و های مانده در آه!

اما های من خاص من است.اصلی نمایه داده از من!من روایت گر ها هستم. ها ها را روئیت می کنم. روئیت بخشی بزرگی از من ِ ها دار است.روئیت تنها در کلمه جا دارد. مکان بِلا قیدی که من باید موقعیت جغرافیایی اش را رصد کنم.رصد کردن نوشتن ِ بالقوه است.

باید تمام هاها را بنویسم. تمام این ها شدن ها را . ها تمام من است اگرمی نوشتم!می نوشتنم!

همیشه در حال نوشتنم/نوشتنی/می نوشتنند.

وسعت این همه ها چقدر است مگر؟!؟

 

 

از میان دست/پا نوشته ها

آخرای ها ی 89

 


نقه سر خط 56:' وقتم را ندارم '

ارسال  شده توسط  نون لام در 89/12/7 12:53 صبح

 " وقتم را ندارم "

وقت ندارم. وقت تنگ است .تنگ مرا گرفته توی آغوشش.نفس نمی گذارد بیرون برود یا بیاید. ایستاده و وارسی می کند.منتظر است که بلنگد یا بلنگانمش.رحم نمی کند.انگار که شوخی ندارد که اگر شوخی داشت... نه ندارد! باید حواسم جمع باشد باید خیلی خودم را از حواسم بیشتر جمع و جور کنم!جُـل و پلاس ِ جمع و جور را باید روی دوش ِ همیشه با خود کشید. جل و پلاس کشیدنی ست. مثل خودت که داری به در یا دیوار کشیده می شوی .دیوار چیز خوبی برای شیشکی بستن ،برای رفتن هایت است.اینکه لای دیوار ها بمانی، عاشق جرزها می شوی.عاشق جرزها که بشوی لای دیوار، دیوار شده ای. بعد رفتن هایت می شود ایستادن. ماندن . زمخت خودت را نگاه کردن.برای همین است که روی دیوار ها خط می کشند. روزها راخط می کشند .عددها لابه لای دیوارها یعنی خط ، یعنی خبط ِ سفیدی  کردن. چهارتا خط عمود سه تا خط افقی یعنی هفته. گفتن ها لای دیوارها یعنی نوشتن. برای همین می نویسند" رفیق بی کلک مادر!" میان دیوارها خواندن یعنی شقشقیه شدن در عمقِ، در گلو. برای همین می خوانند " دنیای زندونی دیفاله زندونی از دیفال بیزاله!"

حالا منم از" برای همین" ها بدم می آید.از دیفال/دیوار بدم می آید. هرچند روبروی دیوار ایستادن دوست داشتن مفرط میدهد.هرچند دیوار عیار را در می آورد می گذارد روبرویت.انگار که عرض اندام می کنم روبریش. اینجا همیشه بازنده بودن من مهم نیست.مهم عرض اندام کردن است.

وقت ندارم. وقتن تنگ است.تنگ مرا گرفته توی آغوشش.. !

فرصتی نمانده برایم.نکند بمیرم و چیزهای زیادی برای ندانستن باشدُ من نخواهم بدانم ،ننوشته باشم!

 

 

از میان دست/پا نوشته ها

اسفند 89

 


نقطه سر خط55:' تحریک ! '

ارسال  شده توسط  نون لام در 89/11/27 1:14 عصر

 " تحریک ! "

من را از تو دور می کند این حس لعنتی. این افتادن کنار چیزهایی که روی تخت می خواباندت و وادرت می کند زل بزنی به چیزهایی که قبلن چیز نبوده، بی چیز بوده یا گاهن بی همه چیز!

قول داده ام. به خودم قول دادم بودم از جایم تکان نخورم تا تکان نخورده باشم. در حرکت نکردن لذت یاس آوری ست  که در حرکت کردن ِ بی دلهره نیست. حرکت کردن وابسته به جرات است.مرداب هم اگر حرکت نکند مَرداب که نه کنار زن آب بودن است که می نشیند. عکس مرد باکره ایست که از آسمان افتاده روی تن زمین.دست ِ بی دلیل کدام محرکی حرکت را فعلیت ِ گوشه ای ننشستن ُ نگفتن ِ چه بد از این نحرکیدن ُ خوب بود که نمی حرکت می شدی !!

راستش را بخواهید همه چیز از این حرکت شروع می شود. شرو ع شده، ادامه پیدا می کند.

من خودم را به این لم دادن ُ هی دیدن ُ تحریک نشدن بسنده کرده ام!

رفتن جسارت می خواهد. سنگ افتاده میان برکه افتاده است. افتادنی ست. وقتی که افتاد. حرکت می دهد.حرکت که داده شد چرایی ها شکل خود را گرفته. آنجاست که مسئولیت ها یا خَرت می کنند یا خِرت را می گیرند.وقتی که گرفت مسئولی. وای که چه دردی دارد این مسئولیت!

زائیدم زیر این همه در رفتن از زیر در نرفتن ها!

سه کنج ِ تاریک روشن ِ یک اتاق امنترین جای جهان است وقتی که نخواهی حرکت کنی!

و زل زدن غایت غوریدن!

اینجا همانقدر که سنگ به مرداب نگاه مشکوک دارد، مرداب هم !

 

 

از میان دست/پا نوشته ها

سه کنج ِ بهمن ماه 89

 


نقطه سر خط 54: ' به دردم نخور '

ارسال  شده توسط  نون لام در 89/11/2 11:48 عصر

  " به دردم نخور "

 

دردم همین شده این روزها

به دردم نخورده ام

دردم را نـخورده   خوره ی به دردم نخور شده ام

من اگر به دردم نخورم پس به چه دردم خورده ام؟!؟

مثل همین درد ِ بی دردم ، دردم !

                  مرداب بی لرزم

انگار آمده ام ُ نشسته ام ُ سر توی مستراح این ابدیات برده ام

یا پا شده ام ُ بی دردمی به در کرده ام     در به در کرده ام

سری به دردم نزده    سرزده  سر ِ دردم را زده ام

درد گرفته ام و حناق نیست اینکه گیج کرده دردی را که درد سر داده ام

دردم نگو   دردم نپرس   دردم نریز

چه دردسر بدهم/چه در به سر بدهم

در ُ سر سر ِ درد دارد ُ هیچکدام را به دربه سر رسانده ام؟

تقلا کرده ام   لا داده ام      لابه لای همین کلمات ِ به در یا به دیوار داده ام

سرم را روی دردم گذاشتم ُ  درد روی سر تلمبار کرده ام

یک عمر بی دردمی به خواب دیده ام

خواب خود را دیده ام  خودم را به منجنیق بسته وُ تا آخرین نفس کشیده

هی پرتاب نمی شوم ُ      به نشد شدنم رسیده ام

روی همین درد پینه بسته ام چرکیده ام

از دردم نخور  دردم نیار   دردم نباش مدارا نمی کنم

توی سرم دنگ سنگین ِ نمی دانم سنگی ست که خودم را نشانده ام ُ

برخواست

برخاسـ تنم را

رَمی ِ جمره می کرده ام

 

دریا نمی شوم از این سنگ در مرداب انداخته ام

                                        آب انداخته ام

لم داده وُ قبلن تن را ازدست ِ لباسـ ِ خواب انداخته ام

یک شاخک مسخ کافکا چیده ام

گِرد خود به طو/اف off    ِ off   ِ off 

 

از تن بدرنشد نمی شودم این وسواس ِ من اگر"به چه دردم نخورده " خورده ام

دردم نشو   دردم نوشت   دردم نـ...

 

 

نورا لک

زمستان89

 

 


نقطه سر خط 53: ' مَتََلی در به گا رفتن شهری که شُهره نام دارشد

ارسال  شده توسط  نون لام در 89/10/15 3:38 عصر

  " مَتََلی در به گا رفتن شهری که شُهره نام دارشد یا « دادا من جوقم ! » "

 

نه قصه از هرجا که شروع می نشده   نخوانده می ماند

من همین جا کنار این باریکه   باریک می شوم

مثل چیزهایتان بعد ِ پایین تر آوردنم   چس ناله گفتنم    خاله تر شدنم

نظر از راست می چرخانم    به چب نظردارم   نظربازی می کنم   بعد مُنّزه می شوم

عجب هوای دل انـ/گیری!

جان ِ به گا رفته را داده برای " جــــــــــااااان ،جان، جان " شدنُ   بعد بردن ُ بعد خوردن ُ ، جاری شدن

روی دست باد با این همه فال    فالگیر

لای بقچه صدتا خواجوی خواجه دارد 

این خواجه فاش تر از شیـ راز است

تبی درشت تر از تبـ ریز

دلبُری می کند از دلبرهایمان

راستی ماچرا خواجه نداریم   خان ِ مشروطه نداریم؟

گز گز این تلخی را آب شده ایم و رفته ایم پایین تر

چرا هزار تا روسری ِ در میان ِ روسپی روسی ِاز هرکجا وُ

هزار تا زنگی ِ بریـ تا بیایی یا نیایی ُ  بمانی کنار ِهمان تا همیشه خلیج!

عوضش یک اصفـ ِ رود داریم و یک زنده ـهان

زردی این بخت اگر یارش بود زاییده می شد این نصف رود

با زائویی ایستاده کنار ِ سقطه رود ُ  از رود رود کردنش کدام  بچه شاشش گرفت؟!

فاحشه تر از این پل ها که سی و سه بار به هرز، پایه نهاد ُ هی پاچه هایشان را بالا آورد ُ لباس های زیر قوس هایشان را  تاحرام ِ بازی شدند روی این مرده رودی که به زنده بودنش رحمه الله من یقراء

این هرزه که  از سر ِ پستان های من آب می نوشد

هرز می رود لای پستوها تا پسته بشکند    پوستر بچسباند

نه زنده رود نیستم ُ زنده به این نامـ  ِ رودمُ رودمُ رودم!  جو هم نشد!

هر سیل حواصیل ِ آسمان جُل از هجرت ِ هر سِمتی هجومی شد

اصفهان ِ مهاجر رفته ای باقی گذاشت

که نصفه ی مال منش جهان تو باشدُ

اصفهان نصف دیگرش ارزانی ات

 

اصفهان مرده به زنده رود ِ خیسم !

اصفهان ِ کیستم ؟   چیستم ؟

دادا من جوقم!   افتاده بین نصف

از نصف من به نصف مال کسی که نصف تر قسمت کند

تا هر نصفه که مُنصِف تر از من باشدُ  مُنَصّف ِ دردم شود

هرزه هر انـ/دیشه به کجا متصلم گفت:

" جهان ِ لای نصف، صرف ِ جهان ِ با صنف! "

بعد:

 

این پلی که لُنگ انداخته وُ لِنگ های بـــــــــــازش را داده وُ خیس و لیز گفته:

" عجب صافی   صفاداری   صفوران! "

 

بــــــــــــــاز ِ تا دروازه ای که ردی    اصفهانی ُ

از هر در ِ بــــــــــازه ای که دخول کنی در اصفهان دخالت کرده ای!

 

حالا کنار همین باریکه شاشم گرفته از هرچه که هرزه رفتم تا کف ِ این رودی که خانه دارد در رود رود کردنش

قضیه از کجا شروع می نشده که ما حرمت خود را به باد دادیم ُ حرم دیگران را با باد؟!

 

 

 

نورا لک

پاییز 89 _ زمستان 89 


نقطه سر خط 52:' چندتا کوتاه '

ارسال  شده توسط  نون لام در 89/10/6 3:19 عصر

چند تا کوتاه :

 

 

در بر دیوار

دیوار بر در

در و دیوار بر

دربه در ِ

            بن بست !

 

********************

 

اتاق ها خواب دارند

لباس ها خواب دارند

تخت ها خواب دارند

خواب ها اما

                 مرا

                      دارند/دارند

 

********************

 

من بی تو

تو بی من

من ِ بی تو و من

                    چند تومن؟

 

********************

 

کجاها نا امنند

وشاهکار

به طرز وحشیانه ای به شاعر

                                     تجاااآآآآی آه آخ آیییییییـ .....

 

 

 

نورا لک

تابستان88 – زمستان 89

 


نقطه سر خط 51: ' نا نوری نورا '

ارسال  شده توسط  نون لام در 89/9/8 2:27 عصر

  " نا نوری نورا "

 

از بس که از خودم از بس که از خود ِ خودت کسی فاصله گرفته انگار که پرده ها را کنار بده نور نمی تابد

لای هر پرده انگار که غبار از رد نور نمیتابد انگار که نه انگار

خانه در تنـ/هایی این نت ها غرق در حالی ست که حالی ش نیست.

رژه از قدم بر نمی دارد راه از زمین و قلم روی ورق غلتیده یا می چرخد روی سینه ای که سیـ نما دار د نه ما !

می بخشید! لای پرده از ترس باز نمی شود و نور از تنهایی این تاریکی گریزی به نوستال های هر که تا گذشته ریشه ندوانیده بی ریشه ریش ِ ریش

سردم از پتو چه انتظاری که انگار لرزم به بندری نرفته از یخچال های اسکیمو قالب نمی شود به سردسیری دستانت تا گرمسیری این نا بلند ِ پیشانی   نا بلند ِ بلند

در نمی زند کسی که ایستاده در آستانه با خیشی که انگار سر در نمی دانم نکرده ها دارد و هی کلون ما نمی کوبدش گرفته     در را باز نکن ! در را باز نکن    تورا خدا در را باز نکن!!

لرزم به چند ریشتر این بم که زیر بسطامش خراب شده روی سینه ام آهای آواره شده در آوار میان دو پستانم و نفس ِ به بند آمده  عشق بازی نکن    نکن!

من مقدس تر از رجیم این رانده شده از درهای به بهشت رانیده ام که تعظیم نمی کنم به خودم که خودم بزرگ تر از لا استطاعت من است!

از این پلک نمی پرد مسافری که روی بام ما کلاغ چین شده هی خبر بده به چهل بار خبر دار تر از  کلاغی که سفید تر از سیاه بود و خواب لای انگشت هایش تسبیح می کرد و تمام ندارش را به دارش پیوند داد و از ماحصلشان یک بچه ی سر براه که بزه را آدم کرد و شّر شرافت را روی دو بام آنطرف تر در شبی از شب های تابستان لای رخت های در باد رقصان دختری که   نامرد ، نامردی نکن!

مرگ از سرم منت بردار نیست

شوق از تنم آغشته به شهوت تنت پاشید

کیپ از پرده شدم تاریک! تاریک مثل چشمهای در دودویی ترسان گریخت لای ملحفه ها شتک شده روی دیوار که لای ترک های افتاده روی تنش که تنم را به تنش اکراه داشت

من از چه چیز ِ چیز ترسانم از ترسم نرفتم سری به خودم بزنم که افتاده گوشه ی زیر زمین ِ پس کوچه ترین خیابان ِ پرت ترین محله ی این کوت افتاده کنار شط !

زیر چهل ایستاده ام. سردیده ام . یخما زده ام انگار که آتش ِ جهنم را به آغوش می پذیرم از شیطانی ِ چشم هام ایمان آورده ام به فصل های گم شده لای تاریخی که هزار و سیصد صفحه ورق زدم و پیداش نشد که نشد

خدا ! لای کدام لبی داری جان می دهی به لبی که بوسه از باران به عاریت گرفته تا رد کسی باشد که هر هفده بار از خودش خدایی تر کند تو چقدر تنهایی من از چقدر تنهایی تو تنها ترم می شوی

به بالا خانه ام را کسی اجاره نمی دهم لا مصب پرده ها را بکش  بازکن  بکش  بازکن تاریده این نور تاتاری شده یورش برداشته به انزوایی ترین زخم های چرکیده از عفونتی که ادکلن نمی زنم از زُغمی ِ بوی در مشام پیچیده اش که عق بزنم به وسعت جغرافیایی که کنار نقشه ام نقشه می کشند برایش لاسی ترین سگ های در عوعوی یک پارس ، یک ماد/ه سگی ، یک پارتـ/ی نرفته در بار در کازینو هم که نمی شود زینو زینو قر داد!

از بس که نـ/رفته ام سراغ خودم دیگر نه در را باز می کنم و نه پرده ها را کنار می کشم تا که نور از چشم هایش تراوش کند روی ...

نورا   ...!    نورا    ...!

 

 

آذر 89


نقطه سر خط 50 : ' گـُم ِ پیدا پیدای گـُم '

ارسال  شده توسط  نون لام در 89/8/21 12:19 صبح

خواننده ی عزیز

 

آقا یا خانم محترم.البته بنده ی حقیر را می بخشید که در این وبلاگ وقت گرانبهای شما را گرفته و اقدام به نوشتن عرایضی می کنم که در مدت 5-6 سالی که از عمر این وبلاگ می گذرد سابقه نداشته و سعی شده فضایی صرفن ادبی ارائه کند و ضمنن این پنجاهمین پست این وبلاگ می باشد اما ناچارم در این روز نامیمون که در انتهای نوشته به آن اشاره خواهد شد. دست به نوشتن این مطالب بزنم.

من نوراله لک و با اسم کوچکتر ِ" نورا " متولد 21 آبان سال یکهزار و سیصد و خورده ای (احتمالن 62)صادره از خمینی شهر با نژادی کاملن زاگرس نشین خودم را در روز تولدم میان بیست و هفت الی هشت سالگی گم کرده ام .لطفن دقت کنید شخص مذکور که شباهت غیر قابل توصیفی با من ِ نگارنده دارد کاملن اهلی و اصلن خطرناک نمی باشد.مثل مداد فشاری ِ همیشه در دستانش لاغر و نحیف است.دارای موها ی به تازگی خوشه چین کرده، صورت تراش نخورده و ریشی نیم تراش است.البته ایشان خیلی وقت پیش اقدام به گم شدن کرده بود اما از بخت بد ِ سر راستی آدرسش دوباره پیدا می شدو همین امر باعث شد که برای اندمین بار گم شده و دیگر پیدا نشود.از یابنده ی محترم تقاضا می شود در صورت رویت کاملن خونسردی خود را حفظ کرده و با آرامش خاصی وی را به نزدیکترین محل پیدا شدن انسان های گم شده تحویل داده و خودش را از نگرانی براهنید.

در ضمن متاسفانه به علت تعریف نشدن بودجه ای برای این امر از دادن مژدگانی معذوریم.

نورا


نقطه سر خط49 : ' من در متن اتفاق می افتی '

ارسال  شده توسط  نون لام در 89/8/19 4:1 عصر

" من در متن اتفاق می افتی "

 

ـــ این خط را که بگیری ـــــــمرده تر از دراز،سطر ِ کشیده ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــباز هم ادامه اش را ادامه بدهیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ زنده تر ازخاک ِلای خطوط.از صفحه ،صفحه ی سردــــرها نکنی هیـــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به سِکــــــ ــــــــــــ مرده بُدم ـــــــــــ ـــــــــ زنده شدم ــــسِکــــــــــــ ــــــــــ ـــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــزنده بُدم  ـــــــــــــ مرده شدم ــه که بیفتیِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من در متن اتفاق افتاده   رفته پی کارش

در این متن ادامه که بگیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــری

سر از من در متن در می آوری

در من از متن سر در می آوری

گرگم به هوا دارمی شوی   گم می شوی    پیدا می کنی

پیـــــــــــــــــــــــــــــــدا گـُم     گـــُـــــــــــــــــــــــــــــم ِ پیدا

تمام می شوی راکد     بی حرکت در نقطه

آبله رویی !  نقطه .  .   .   . نقطه .  .  .  . نقطه .  .  .  . نقطه داری

خودم/ت را سوالی کن ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ نه بپرس؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ندانسته ها را بگرد. دور ندانسته ها بگرد

به محض ِ کذب  محرض باش  متحیر شو ! ! ! ! ! !  تعجب کن ! ! ! ! ! !

من ِ افتاده کنار متن کذب است

من دروغ شاعرم

شاعرتر از دروغ !

تحریف /تعریف کن

خودت بودی که گفتی:

:

:

:

بله خودت

تو گفتی همه ی این سفیدها را     تو نوشتی!

خط بزن ؟<>ء"«":]}«"ـ"آ?}&},}^ُ»،ریال"    سیاه کن خسیاه کن خ خ س

مچاله کن  پاره پاره ام کن

در متن ِ من/خودت  به لکنت بیفت

لغت را درجا جا جا جا جا جا جا بزن ، من،تو ، ، ،تو،من، ، ، ، ، ، متن

چین ِ نقطه چین باش .....

سر این خط دست توستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آخر ِ این متن  زندگی ست

زندگی ِ این پرانتز را ببازان (

 

 

نورا لک

پاییز 89

 


نقطه سر خط 48 : " سرم را سگ خور ! "

ارسال  شده توسط  نون لام در 89/7/20 10:44 صبح

    " سرم را سگ خور ! "

 

من در خودم سری دارم که اصلن سر به راه نیست   سر به بی راه که    (بگذریم!

از سرک کشیدنم که باشم؟ پیدایت نمی کنم

از پنهانی ها اوستا را ورق بزنم

               تورات را ورق بدهم

               از انجیل ورق بشوم

               از قرآن ورق بخورم

سرتاسر هر صفحه ای   تا به تا ،صفحه ی تا خورده ای

 

" خدای ِ با این همه کتاب سر به سر اکابران ابتدایی ساده ست."

 

سر در کتاب باش ُ    از پاها قلم ها را بتراش

قلم/قدم  بزن به دیگران به حکم هر هوس که باشد اجالتن که نه  اصالتن هم آلبرکامو نمی شود

 

من در خودم سری دارم   بی سودا           که اصلن        ( بگذریم

                                                    که اتفاقن        (بگذریم

                                                    که                  ...

که سرم را برداشته اینجا کاشته وُ سراز ریشه هام برداشته وُ      مرا  وُ

نه! در من سری هست

سران اساطیری   سنگ سار خودشان هستند  روی هشت های خودشان هستند   هستند ِ خودشان هستند

 

لابه لای هر پستانی سر از سلمان رشدی در می آوریم که سرسری گفته ست

سر زلفیدن ِ هر گیسو از زلف شوخ دار  یار بر می داریم

تا وول بخورد میان این ولنگاری ام   سَرسَری کاری ام

 

نه از کسی دست بر دار نیستم ُ از دار نیستم ُ نمی رود سرُ دست ُ پا وُ  دست روی دست ُ دست روی سرُ    سر روی سرُ سربالا نمی آورم از دار بالای سرم این دار

 

حالا از این سرم گیجم   از آن سرم گنگم

 

باید سرم را بردارم/بردارم .    سرم .      سردارم/سردارم!

 

سر در خودم دارم وُ       در خودم سر ِ دارم

 

    نورا لک

     تابستان 89

 

 

 به جای هر تکه از شعرکه مایل هستید می توانید تکه های پایین را جایگزین کرده و در فضای کلی شعر نویسش کنید!شما در شعر شریک هستید!

 

کوبیده شد سرم به سندان

سر/سر/سر ــَــِــُــ

سر ریز کنار پاریزم

اصرارم/اسرارم: روی سرم مُصرم

سربازی سربازی سر سُرسُره بازی ...


<      1   2   3   4   5   >>   >