" یبوست "

 

مرا یبوستی کن

نگه دار توی خودت

هی بخواه که بیرونم بدهی ُ

نتوانی

نتوانی از دستم خلاص شوی

نتوانی رهایم کنی

نتوانی به روشنایی ام برسانی

نتوانی­ام، نتوانی !

مثل روحی سرگردان

در فیلمی که همیشه شب ها

توی سرت می گذاری ُ

روزهای نمی دانم کی

آی سی یوهای نمی دانم چی

بیمارستان های نمی دانم کجا

تورا روی نوار

نوار را روی تو

خودم را روی هر دو تاشان خط بیندازی

فیلمی سیاه-سفید و نوستالژیک

که هی می پرند بالا

هی می افتند پایین

پر دارند اما فرشته نیستند

می پرند اما پرنده نیستند

زن دارند اما تو را حامله نبوده اند،نیستند

تنها

جمیله هایی دارند

عاشق قیصرهایی که فرمان هاش

توی صحنه ها

روی منحنی های ارگاسم

صحنه را خالی

خالی ها را پر از منی ِ منی می کنند

 

فشارم بده ،زور بزن

رگ های صورتت را خونی کن

تورمی که خون برنزی رنگش در ورید هاش مستراح کنند

و لَخته لـُخته

تِکه تـُکه

خلاف عقربه های ساعت

خلاف محور زمین

خلاف حرکت مفصل ها

خلاف به یاد نیاوردن هات

در هم ازدحام کنند

دست روی زانو

مچ زیر چانه

چشم رو به هیچ

تمرکز کن

رفته­ها را جلوتر بیار

جلوی چشم هات به صف بکش

قدم روها را پیاده رو بده ایست کن

از راست یا چپ یا هر طرف که گـُه گیجه تر باشد

بگو که گلنگندها را بکشند بیرون ُ

به جاش تمامهایت را بار بزن

حالا فرمان آتش بده

یکی یکی شلیک کن

بزن

بکوب

برقص

جلوی جوخه ی اعدام بندری، لُری، دیسکوی باباکرمی برقص

وباز فکر کن

فکری شو

فشار بده

فشاری شو

تمرکز کن

مرکز گریز باش!

رگ های غیرتی­ات را متوحش کن!

زور بزن مرا

به شکل های گوناگون

شبیه دختر ِ تا شده­ای از تک و تا افتاده

شبیه دختری فلترونی صاف و مرمری در ستون های تخت جمشید

شبیه دختری دختر ندیده با لب های آخته در آستانه ی شیوع

شبیه دختری گریخته از یک رمان ممیزی

شبیه شعری که دختر شد ُ دست به دست دستمالی ماند

شبیه هیچ­ی که شبیه تو نبود

شبیه شبیه نبودن ها

شبیه بیضه های تابه تای حواله داده به زندگی

شبیه ران های رسیده به انحنا

شبیه افتخارهای چسبیده روی یونیفورم توی انباری

شبیه دالان های پا نخورده ی متروک

شبیه  شبیه نبودن ها

شبیه اینها نگهم دار

حلقوی ، بیضوی

باسایزی که از یک مقعد در حال انقباض بیرون می جهد

بجهان مرا به بیرون در خود نگه ندار

در خودت مرا نپروران

من محصول تو نبوده ام. ونیستم

شبیه شرکت های کارمند مدار

شبیه کارمندهای شرکت برو

شبیه تمام اینهایی که مصرفت شدند

شبیه انکار

شبیه مشروع

شبیه ارضا

شبیه اغوا

شبیه مفعول

شبیه همین ها که تو را دارند منقبض می کنند تا مرا منفجر کنی بیرون

شبیه اینها نباش

بیا وُ از من بگذر از من نخواه  از من نریز

حالا شکل نگه داشتنت را تغییر بده

یبوستی نکن مرا

برین مرا اکنون !

 

 

نورا لک

آبان 90

 **********

لینک زیر هم برای تمام بیست و یکم آبان­های دنیا

http://up.vatandownload.com/images/arqmuzth9ngloebt7pic.jpg