" تحریک ! "

من را از تو دور می کند این حس لعنتی. این افتادن کنار چیزهایی که روی تخت می خواباندت و وادرت می کند زل بزنی به چیزهایی که قبلن چیز نبوده، بی چیز بوده یا گاهن بی همه چیز!

قول داده ام. به خودم قول دادم بودم از جایم تکان نخورم تا تکان نخورده باشم. در حرکت نکردن لذت یاس آوری ست  که در حرکت کردن ِ بی دلهره نیست. حرکت کردن وابسته به جرات است.مرداب هم اگر حرکت نکند مَرداب که نه کنار زن آب بودن است که می نشیند. عکس مرد باکره ایست که از آسمان افتاده روی تن زمین.دست ِ بی دلیل کدام محرکی حرکت را فعلیت ِ گوشه ای ننشستن ُ نگفتن ِ چه بد از این نحرکیدن ُ خوب بود که نمی حرکت می شدی !!

راستش را بخواهید همه چیز از این حرکت شروع می شود. شرو ع شده، ادامه پیدا می کند.

من خودم را به این لم دادن ُ هی دیدن ُ تحریک نشدن بسنده کرده ام!

رفتن جسارت می خواهد. سنگ افتاده میان برکه افتاده است. افتادنی ست. وقتی که افتاد. حرکت می دهد.حرکت که داده شد چرایی ها شکل خود را گرفته. آنجاست که مسئولیت ها یا خَرت می کنند یا خِرت را می گیرند.وقتی که گرفت مسئولی. وای که چه دردی دارد این مسئولیت!

زائیدم زیر این همه در رفتن از زیر در نرفتن ها!

سه کنج ِ تاریک روشن ِ یک اتاق امنترین جای جهان است وقتی که نخواهی حرکت کنی!

و زل زدن غایت غوریدن!

اینجا همانقدر که سنگ به مرداب نگاه مشکوک دارد، مرداب هم !

 

 

از میان دست/پا نوشته ها

سه کنج ِ بهمن ماه 89