وقتی حاجی فیروز همنوا با " چوک " می خواند .
ببینید لحن خوانشش اینجا چگونه است :
http://www.chouk.ir/anjoman-shear/shear-sepid/1803-2012-04-30-10-16-56.html
وقتی حاجی فیروز همنوا با " چوک " می خواند .
ببینید لحن خوانشش اینجا چگونه است :
http://www.chouk.ir/anjoman-shear/shear-sepid/1803-2012-04-30-10-16-56.html
مطرود صدای حادبیانگری ست!
بـُق را در مطرود بخوانید:
http://www.online.matrod.org/line-6/bogh.php
" بـُق "
دو:
استخوان هام را تراشیده ای!
هم نازک نی و هم درشت نی!
به شکل فلوتی سحر آمیز،
آنچنان که مارگیران هندی
بر درگاه معبدی بودایی، برهمایی
دم درآن میدمند ،
و مسیحی ساکسیفون به دست از آن بیرون می جهد ُ نعش ِ مریم مجدله ای را بر دهانه ی غاری عمیقن تاریک
غاری بشر ندیده وُ هاشوری روبروی دیواری که انتهاش -از چهار سو - به باز نشدن ختم می شد طنین می انداخت : عدم بدم!
ر :
وباز
بازدمی
از حلقی رهیده چون آهی
جامانده در گلویی صعب العبور!
شیر محمد اسپنداری! دونـَلی به دست
و پیرامونت
محیط ِ رقص سیاه چشمان ِ هندی
با گیس های تاخته در باد
پیش درآمد ِ رقصی لرزان
دستها لرزان ، پاها لرزان ، پستان ها وُ انحنای ران ها لرزان
ـ بندری رفته به دهلی ـ
که بالای سرم - سری که سربه راه نبود به بیراه نبود! -
گمراه ! چون شریان هایی گیج ؛ از قلبی سکته دار
می :
و شش هایی چون مشک عشیره های بختیاری کناره ی زرد کوه
در دست زنانی که شب هاش می خوابند
صبح هاش می زایند
و فرداهاش برسوگ فرزندان آل گرفته پَل می بُرند
هی رودرود می کنند رود می کشند
روده ها را دور سرت می بافند
ـ رولـَه! سرت را زیر آب کن،نی انبانی درست کن توی نایژه هات
گلویت را صاف کن، حالا هرچه " ها " داری "حالا " کن
فا :
از مجاری هوا صداها را بدزد
ناله های تاریخی ِ پراکنده در هوا
آنهایی که از بستری ناگرفته جا مانده اند
مکالمه هایی عودت داده به اصوات
آنهای ِ نشانی گم کرده از حنجره ی داوود ؛ که به کرّات زبور را از پیچ امین الدوله عبور داده اندُ سر هر چهار راه بادکنک های گیر کرده در ته گلو را از حلق هر راننده بیرون می کشند ُ به راننده ی دیگر می فروشند
دوباره فا :
آسم خوابانده ای بر نای
خروسکی گیر کرده لای تارهای صوتی ات
که یک اکتاو نفس ِعمیق، سینه پهلو کرده در قفس سینه ات!
سرفه هایی که لایه لایه درون ات را بیرون می کشند ُ پوستت را تبدیل به آستری می کنند تا گرگی شوی در پوستین ِ رمه ای سربه هوا که چهارزانو نشسته باشی ُ مشت هات را از لای پای رمه ها عبور داده ای ُ پستانهاش را به بهانه ی دوشیدن مالیده ای ُ در غبغبه ات هزار نُت ِ سه لاچنگ گلوت را بالای آخور آویزان کرده تا تو در گام ِ پایین- خورخورکنان – نجوا کنی : گرگ های باران ندیده باران ها را ندیده اند؛گرگ های پا به ماه ِ زوزه، ماه را هرگز نلیسیده اند!
فاک :
حالا به وقت رفتن بیا وُ
با شقشقیه هایی که توی گلویم درست شده
فلوتی بزن
دونلی بساز
نی انبان باش
سُرانایی شو و ُ
از حلق شامیرزا بیرون بیا
چپ کوک کن، از دهانم گرفته کوک بزن تا دهان ِ زخمی که باز شده بی دری نیمه باز،بسته نشده رو به اینهمه تنهایی که خوابیده کنج ِ ماضی های ماسیده در ...خشکیده بر... بلعیده با...!
فاک اُور:
طلوع آفتاب که خواهد شد
وقتی دارها بیـ دارند
وقتی دارها در دارند
وقتی دارها دادارند
سُرنا را توی حلقم جاسازی کن ُ بعد بگو دارها را نگه دارند
مرا بررسی کنند به غایت.
عقده/غده ها را از گلوم بیرون بیاورند ُ پیراهنم را به عواقبش آغشته کنند
سل، لا سی شده ای:
بادی شده ای خلاص شده از مقعدی اسهالی!
هق را آکنده از دم شده ی هوا کردی
وَ
خودت عاشقانه کـَرنا را از ته آن می نواختی
نورا لک
زمستان 90
" یبوست "
مرا یبوستی کن
نگه دار توی خودت
هی بخواه که بیرونم بدهی ُ
نتوانی
نتوانی از دستم خلاص شوی
نتوانی رهایم کنی
نتوانی به روشنایی ام برسانی
نتوانیام، نتوانی !
مثل روحی سرگردان
در فیلمی که همیشه شب ها
توی سرت می گذاری ُ
روزهای نمی دانم کی
آی سی یوهای نمی دانم چی
بیمارستان های نمی دانم کجا
تورا روی نوار
نوار را روی تو
خودم را روی هر دو تاشان خط بیندازی
فیلمی سیاه-سفید و نوستالژیک
که هی می پرند بالا
هی می افتند پایین
پر دارند اما فرشته نیستند
می پرند اما پرنده نیستند
زن دارند اما تو را حامله نبوده اند،نیستند
تنها
جمیله هایی دارند
عاشق قیصرهایی که فرمان هاش
توی صحنه ها
روی منحنی های ارگاسم
صحنه را خالی
خالی ها را پر از منی ِ منی می کنند
فشارم بده ،زور بزن
رگ های صورتت را خونی کن
تورمی که خون برنزی رنگش در ورید هاش مستراح کنند
و لَخته لـُخته
تِکه تـُکه
خلاف عقربه های ساعت
خلاف محور زمین
خلاف حرکت مفصل ها
خلاف به یاد نیاوردن هات
در هم ازدحام کنند
دست روی زانو
مچ زیر چانه
چشم رو به هیچ
تمرکز کن
رفتهها را جلوتر بیار
جلوی چشم هات به صف بکش
قدم روها را پیاده رو بده ایست کن
از راست یا چپ یا هر طرف که گـُه گیجه تر باشد
بگو که گلنگندها را بکشند بیرون ُ
به جاش تمامهایت را بار بزن
حالا فرمان آتش بده
یکی یکی شلیک کن
بزن
بکوب
برقص
جلوی جوخه ی اعدام بندری، لُری، دیسکوی باباکرمی برقص
وباز فکر کن
فکری شو
فشار بده
فشاری شو
تمرکز کن
مرکز گریز باش!
رگ های غیرتیات را متوحش کن!
زور بزن مرا
به شکل های گوناگون
شبیه دختر ِ تا شدهای از تک و تا افتاده
شبیه دختری فلترونی صاف و مرمری در ستون های تخت جمشید
شبیه دختری دختر ندیده با لب های آخته در آستانه ی شیوع
شبیه دختری گریخته از یک رمان ممیزی
شبیه شعری که دختر شد ُ دست به دست دستمالی ماند
شبیه هیچی که شبیه تو نبود
شبیه شبیه نبودن ها
شبیه بیضه های تابه تای حواله داده به زندگی
شبیه ران های رسیده به انحنا
شبیه افتخارهای چسبیده روی یونیفورم توی انباری
شبیه دالان های پا نخورده ی متروک
شبیه شبیه نبودن ها
شبیه اینها نگهم دار
حلقوی ، بیضوی
باسایزی که از یک مقعد در حال انقباض بیرون می جهد
بجهان مرا به بیرون در خود نگه ندار
در خودت مرا نپروران
من محصول تو نبوده ام. ونیستم
شبیه شرکت های کارمند مدار
شبیه کارمندهای شرکت برو
شبیه تمام اینهایی که مصرفت شدند
شبیه انکار
شبیه مشروع
شبیه ارضا
شبیه اغوا
شبیه مفعول
شبیه همین ها که تو را دارند منقبض می کنند تا مرا منفجر کنی بیرون
شبیه اینها نباش
بیا وُ از من بگذر از من نخواه از من نریز
حالا شکل نگه داشتنت را تغییر بده
یبوستی نکن مرا
برین مرا اکنون !
نورا لک
آبان 90
**********
لینک زیر هم برای تمام بیست و یکم آبانهای دنیا
http://up.vatandownload.com/images/arqmuzth9ngloebt7pic.jpg
" ... من میرزا بنویس ِ قصه ی خودمم! پاپتی بودن بد دردیه! بدتر از اون اینه که نتونی کفشی که برازندته انتخاب کنی! می دونید تنها حسرت اونایی که کلکسیون جمع می کنن چیه؟ اینکه هیچ وقت از اون چیزی که جمع می کنن، نمی تونن استفاده کنن ... "
نمایشنامه ی خیابانی " کفشی برای پا یا پایی برای کفش – نویسنده: نورا لک"
کارگردانی اول
نویسندگی اول
بازیگری اول
طراحی بروشور اول
سانسور از همان اول، اول!
http://www.ershadkhz.ir/NewsView.aspx?id=1784
شاید الان تبدیل به یک فکاهی شده باشد متن سانسور و تدوین شده ی این مصاحبه! اینجا اساسن آماتور بودن من و مصاحبه کننده و همچنین تماس ایشان بعد از کابوس های بعدازظهری در این شکلی شدن این مصاحبه بی تاثیر نبوده. اما وقتی که طرح مصاحبه پیرامون نشر و سانسور است. سانسور ِ سانسور صیغه ای ست که فقط در ژورنالیسم ایرانی خوانده می شود.جایی که صحبت از ادبیات آوانگارد و ادبیات دموکرات و امکان شنیده شدن صداهای مختلف ادبی به میان می آید
http://isfahan.isna.ir/Default.aspx?NSID=5&SSLID=46&NID=5194
حاشیه نوشت : موبایلم زنگ میخورد بعد از به خواب رفتن های احمقانه ی بعدازظهری. و کسی پشت گوشی میگوید" میخواهیم درمورد وضعیت نشر و سانسور مصاحبه ای داشته باشیم " من هم نمی گویم کی،کجا و چرا؟! نمی گویم کی ام، چی ام، چه کاره ام.اصلن مگر برای بیرون ریختن ِ تل انبارهات دلیل میخواهی تا هی جلوی خودت را بگیری که بگویی یا نه نگویی. که وسواس داشته باشی. که احتمالن بترسی. یک چیزی باید بگویی بالاخره. قلم به دست های مزدور هم حرف دارند پای رفتارشان .پس یک گوش مفت کفایت می کند برای ور زدن. برای فراموش کردن ِ کابوس ِ خواب ِ بعدازظهر.
انگار که کابوس های من از متن سر در می آورند و سرم را می کشند لای سوال های مصاحبه کننده. بعد خودش کابوسی می شود بعد از چاپ و هرباره، اینبار توی بیداری خواب زده ام کند! هی حرف می زنم ،حرف می زنم، حرف...
من از شرح ،شرح شرح من ، شرح ِ دار شد!
فتوگرافی:احمد جعفریان
" مـُـ تــ صــ ل تر از ضمیر "
چاپار بار تر از چاره بار تر از یاد ِ آمده رفته ای ُ همیشه در حال برده شدنم بودی کجا؟
یک خاطره از تو مرا رصد نمی کردُ نمی نشست اکابری در من که الف تو زمن فصل ُ زمن وصل ُ ز من ،تو برای کسر کردن آمدی نی برای جمع کردن... حاضری؟
رفته ای در سیاهه ای که خط خط نمی نوشت از نمی نویسمش ! نمی شود. نشد!
پیغام ها پیامبران لای پاکت ها بودند وقتی چند هزار تنهایی رسالتم به طول انجامید که بیایم وجب به وجب کس های بی کسی ها را روبرویت بنشانم ُ کشیده تر برسانمت؟ نمی توانمم
من ِ رفته از دور دورتر می شود ُتو-ی گم شده در من چرا پیدات نمی کنم شدی؟!
پای این تقویم ها هر چه بگردم ورق خوردنم شدی لای دروسی که نمی آموزمت شدم تا فراموش تر شوم از اوقات. شدنم را چند ساله تر شوی؟؟ باطلیدی؟
روی فرش ها غلت می زنم ُ سینه به سینه پهلو می گیرم از نمی گذارد ِ این هایی که نمی شکفدگل از گل ِ قالی که قیل دارم ُ از بی نبودنت هییی قال! قال!
بگو به من کجای مَنت تورا گم کرده که هیچ منی در تو ندارم ِ عبارتند از:
عاریت ندارم نشانه ندارم حتی ندارم
هرز می روم از تخت. از لباس. از تو که چیزی نیستی تا هرزه شوم برای معمولیتی که تورا به جان من انداخت ُ از جان من هر چیزی که از تواَم وام برداشته برای عادت نمی کنم به کردنم
به افتادنم
به پا شدنم
ترسیده وُ رنجیده وُ پیچیده در واضحات؟!
کجا افتاده ای؟ گمم شدی! لای عابران یا قدم بزنم در روزی روزگاری مردی نسبتن عاشق با لبی سرخ ُ گونه های گلی شبیه رفت در خیابان های آمدُ شبیه آمده بودم که نبودنم را سوار کردی ُ شیشه ها تا کمر آمده بود پایین ُ تو باز کنار بغلت جا ندادی با کلماتی شمرده شده وُ تا شده در کیف های در جیب ِ کاملن چرم یاکارت های اعتباری یا سوارم نمی شوی؟
مرا چرا قنداق پیچ نمی کنی از کلماتی که از عمق شروع شده تا اقصا نقاط ِ هر جا افتاده در متونی که در تو بلوغ را مبلغ شد بعد مشوق شد بعد با لغات ِ یاس برانگیز ِ در نرسیدن هات،منقلب شد بزرگتر نمی رسم
بیا به من بچسب مثل تمام ضمیر های گمشده در اشاره های رسیده به انگشت که پرت می شود از من به دورترین نقطه ی جهان ُ در برزخ خطاب ها سر گردان ِ قاصدکی باشی خبربردار تر از خبردار
پنهانی که به رخ کشده شود از میلیاردها خطابه که روی زمین اشباع می شوند این همه نشانه را از کجای پیدا نشده ها بگردم ُ از جو ها جست ترت کنم ُ از جست ها جوتر جاری نمی روی؟
بیا گلویی تازه کن از این بغض دستمالی نشده، بالا ببر ُ سر بکش ُ نوش تر که می روی به سلامتی هزار پیک به هرجای بی من بودن بفرست ُ نیش ها را از نوش ها بردار تا خویش ها نشسته باشد از پا ننشستنم! رسیدی؟
قطعن من اینجا جا را باز کردم تا آنجا جایی نباشد برای دیگری که مفرد غائب هیچ ضمیری نه جای من نشسته بود ُ نه من جای هیچ مفرد ِ مخاطب غائبی که به مخاطره انداخته تاخته،تاخته تا کجایی که رفته،نرفته رسیده نرسیده مانده نمانده مطلق ِ نسبیتت ریخت!
تو-ی در تخدیر شده از ها ی تن که تن از تو ندارم ُ تو از من هیچ علامتی. اصلن مثلن نیستم مثلن جا افتاده ام از عبارت های خاک گرفته در تورق همان کتاب های ذکرشان رفته در تنـ های ِ های ِ های !
شبیه چه کسی شده. اصلن؟!
شبیه " کیستی " نیستی. بیستی جا مانده در دفتر املاها جایی که گریه هایت را ریختی،گریختی از گذشته ی آمده در حال ُ هال ِ جا مانده در کنج اتاق های مستقبلت! شبیه هر کسی که زیستی ،نیستی
از من خودت را بیرون بیاور. پیله بدرّان. کرم ها در سطح ِ پوستین کهنه ام اقامت کرده اند. مثل کاروانسرایی که از کارش سرایی برداشته وُ وان سان خودش را یافته خانه ای دارد بی در. بی دیوار.بی سقف. که حیاطش، حیات ِ من ِ در تو دور افتاده را گم کرد .
حالای گم شدنت را که پیدا نمی کنم بهتر است بروم یک زمان دیکری برایت دست و پا کنم مثل ضمیری که مـ تـ صـ ل مرا میکرد !
نورا - خرداد 90
" تصویر ِ قابی بسته در زن "
برای من این شعر -شعر دو سال پیش - متنی ست نو شده! منی نو شده در " متن نو "!
http://www.matneno.com/?p=2867
و دیگر اینکه " از نعل ِ چهارم ِ چهار نعل " در طغیان
http://www.toghyan.com/archives/342#more-342
" "
آرام ،هراس ناک ُمرموز با سر از شکاف در بی اذن دخولم می آید.من ِ کز کرده در کنج را پائیده.چیزی نمی گوید. که از چشم هایش همه چیز ِ در هیس-ش را می شود خواند. تاریک روشن پُرهیبش روی تنم سنگینی می کند.از خواهش تنش سرشارم ُ انگار انکار تنم را منکر شده مثل پیامبری دروغین ُ بی رمق افتاده در انتهایی ترین دالان ِ معبدی که تنها رسالتش فراموش کردن باشد.
حالا روبرویم ایستاده. دست هایش به سمت تنم در حرکت است.از انحنای گردنم شروع می کند به بالا. از بالا به سمت موها از موها به سمت مقصدی در پریشانی حالت. و بعد سُر خوردن روی گونه ها،لب ها.
من ِ از ترس کز کرده را نمی ترسد، نمی فهمد! اما من از پیچیدن ِ در تن می ترسم. از عشق بازی ِ بی واهمه می ترسم. از اینهمه تاختن ِ نفس های شهوت آلود ِ " سکوت " روی تنم می ترسم!
از میان دست/ پا نوشته ها
خرداد
برای بهار که هار تر از کـَهَر و کـُرَند است
" از نعل ِ چهارم ِ چهارنعل "
در باد شیهه می کـَشد
و رکاب از گام من بر میدارد
یال باد در حذف پاشیده
و جاده تا سُم ستوران تاخته است
شیهه ی در باد را می کِشد
مبهم از مرز قاب برمی دارد
و دختری با گیس های می چیده از پشت
تصویر سرکشی را عمق دویده را
عمیقن دویده
شیهه را در باد
با باد
بادا باد می کـُشد
هوا را از جیغ سر می برد/بُرد
وزین ِ نمی نشیند از اسب،
اسب،
نعش شاعری ست بی لگام !
نورا
اسفند 89- بهار 90