سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقطه سر خط 5

ارسال  شده توسط  نون لام در 86/12/5 2:30 صبح

من آبستن کلماتم 

وا‏ژه هایی که نمی شود آنها را سقط کرد

سلامی چو بوی خوش آشنایی

به قول قدیمی ترها اجباری( نظام مقدس سربازی!آنها که رفته اند می دانند)مجبورم کرد تمامی شرو وری هایی راکه این چند مدت روی کاغذ پاره ها یا روی موبایل یا نمی دانم کجا به جا گذاشته بودم را گرد آوری کرده(خیلی ها هم شانس آوردند و گم و گور شدند) و ترس از مردن یا فرامش شدن  باعث شد که اینجا،توی این اتو پیای خود به یادگار بگذارم تا مبادا از ذهن ها پاک شود و ادبیات را نقصی بزرگ گریبان بگیرد!!! همه را یکجا جمع کردم تا ...  یکسری را هم که قبلا خوانده اید!

گرچند هیچ گاه خودم را شاعر ندانستم _ علیرضا سبزواری دوست شاعرم توی کامنتی نوشت اینها از تو بعیدِ بابا داستانت را بگو!! حالا بماند اینهانامشان چیست، نمی دانم شعر کوتاه است کاریکلماتور است، هایکو یا چه کوفتی ست_

چه کنم که طبع داستان سراییمان خشک شده و بعد از یک سال و نیم همه در حد دست نوشته و طرح وپازل مانده اند وفستیوال بانه و جایزه ادبی اصفهان هم کلی ذوقمان را کور کرد

نقطه سر خط 4

ارسال  شده توسط  نون لام در 86/12/5 2:20 صبح

آیا شنید صحبت من را درخت ها

"قربان بوسه دادنت تبر"

 

 ****

 

"دلم برایت تنگ شده است"

بله   می دانم

تو دروغ گوی خوبی نیستی!

 

  ****

 

ساده است باور کن!

فقط فهمش کمی مشکل است

اما سعی می کنم

 سعی می کنم که بفهمم که چرا مرا نمی فهمی؟!

 

  ****

 

 

ناقوس ها برای که به صدا در می آیند؟

پدران روحانی مقدس اند

من هم مقدس مآب

 

  ****

 

دل من به کنار

حتی از سنگ هم

حتی از سنگ هم صدایی بر نخواست

وقتی که گفتی نمی خواهمت

 

  ****

 

بانو

بانو

این تاری شب ها را سه تار گیسوت جواب آواز است

ور نه این جهان را بسیاراست

 باربُد ِ خنیاگر1

 

  ****

 

 

زاغ ها می پرند

باز ها هم

باز ها زندگی می کنند

زاغ ها هم

باز ها می میرند

زاغ ها...نه

زاغ ها این پایین زندگی می کنند  هنوز هم!2

 

 

*باز ها هنگام مردن تا اوج آسمان می پرند و بعد خود را با سر رها می گنند پایین

 

  ****

 

 

مردان اساطیری می میرند

مردان اساطیری هم می میرند

وقتی که عشق های اساطیری  میراست !

 

  ****

 

هوار تو سوراسرافیل من است

مرا به خلوت آغوشت چه کار؟!

گور ملال انگیز دیگر جای من عاصی نیست

 

  ****

 

 

همبستر می شوم با تمامی کاغذ های باطله

و نوزادانی که

 جایشان در هیچ یک از دساطیر آسمانی نیست

 

  ****

 

زنگ انشا این بود :

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

کودکان مشق می کردند

"شب بود

ماه پشت  ابر بود"


نقطه سر خط 3

ارسال  شده توسط  نون لام در 86/12/5 2:17 صبح

 

دیروز دوستم داشتی

شک می کنم

امروز عاشقم هستی

شک می کنم

فردا دیگر نمی  خواهی یم

شک...دیگر به شک احتیاجی نیست

تو...

تو دروغ گوی خوبی نیستی!

 

 ****

 

وکلاغ آفریده نشد

مگر اینکه کبوتر ها آزاد باشند!3

 

  ****

 

 

خبر رسید که جاده بی پایان است

ریزعلی کنار بایست

زندگی در راه است

 

  ****

 

 

چو قللک بکوبان مرا بر زمین

بیا

بیا هر چه دل داشتم مال تو!!

 

 

  ****

 

لبهات غزل می شد و

چشم هایت رباعی

و از مثنوی اندامت تا گونه هات

سپید

سپید

تو خیال انگیز تر از شعر هامی

 

  ****

 

 

دوستش دارم و

 دوستم می دارد

با من می خندد و با من می گرید

عروسک کوکی من!!

 

 

  ****

 

پنج هزار سال نوری از چشم هات فاصله می گیرم

چشمک بزن!

 تا راه شیری را دوباره برگردم

 

  ****

 

کاغذ ها سیاه می شوند

وما کتاب نا نوشته ایم

که معاشقه ی هیچ قلمی تجربه مان نکرد

 

  ****

 

 

ببین

این ساعت شماطه دار هم سیاسیست

غرب شرق

شرق غرب

غرب شرق

شرق غرب.....4

 

  ****

 

 

مردان از زنان می کشند

تیر می کشند تریاک سناتوری و...

زنان هم از مردان می کشند

در ذهن خود

تصویر مبهمی از یک آدم غریب

ومن هم می کشم

از دست مردمانی که ارتجاعی اند


نقطه سر خط آخر2

ارسال  شده توسط  نون لام در 86/12/5 2:8 صبح

  

از دوشش پایین نمی آید آدم 

فرزند گستاخ زمین

در بهشت بسته است و او

هنوز می خواهد  سیب بچیند

 

 

  ****

 

 

خستمه

پُر ِ انکار تنم

و به اندازه ی احساس تو خالی شده ام

و به اندازه ی تنهایی  یک شهر غریبم شاید

من تمام بی شک!!

 

  ****

 

 

دست هایم بالاست

روی دوش کوه ایستاده ام

و کوه روی شانه های زمین

تا به تو رسیدن چقدر فاصله هست؟

 

  ****

 

 

دیشب من و دل با تو دروغی گفتیم

چه فریبی! چه بزرگ !

ولی این قصه  چه پیدا  چه نهفت

خبری داد که دروغی امشب

 تو به من خواهی گفت

 

  ****

 

 

بادها مترسک ها را به زمین می اندازند

مترسک ها اما بلند می شوند تا زاغ ها....

و زاغ ها مترسک ها را نگاه می کنند

 

 

  ****

 

من همه روز و شبم

همه ی دقایقم  می دانی

به تو اندیشه کنان می گویم:

-   تویی هر بار تویی

ولی انگار هنوز

تو مرا غریبه می پنداری

 

 

  ****

 

پرنده گوشه ی قفس

خجل نشسته بود

برای آخرین نفس

گشوده می شود دری

ولی چه فایده دگر

پرنده مرده بود

 

 

  ****

 

دخترک می خندید

نامه در دستش بود

قطره اشکی افتاد نامه را چون می خواند

زیر لب زمزه کرد

از من به شما

بدرود

 

  ****

 

مردوک را به بند کشیده هزاره ی تاریخ

پدرم کورش رااز خواب بیدار کنید

خانه اش را آب نبرد5

 

  ****

 

پس ریز می شوم از سر ریز "سیوند "

و آرام آرام

سر بر بالین خیس پدرم کورش می گذارم


نقطه سر خط آخر

ارسال  شده توسط  نون لام در 86/12/5 1:58 صبح

 

نه بین النهرین*

نه غارهای لاسکو*

و نه حتی کِنجِکِه* های شهر سوخته*

هیچ کجا نشان از تو نیست

به دنبال تو

می خواهم هنوز نئاندرتال باقی بمانم

 

*بین النهرین:سر منشا تمدن های بشری

*اولین نقاشی های بشری در این غارها پیدا شد

*شهر سوخته اولین های بشریست در هنر و علم(اولین جراحی مغز بر روی یک دختر،اولین شانه ی معرق دنیا،اولین چشم مصنوعی دنیا،اولین نقاشی متحرک-انیمیشن-دنیا،اولین زیره دنیاو...)

*کنجکه به زبان زابلی یعنی دختر

*انسان بین 120000تا70000 پیش است که در دره ی نئاندرآلمان پیداشد (کلمه تال در نئاندر تال در زبان آلمانی به معنی دره است )دارای قد 55/1، پیشانی متمایل به عقب ، جمجه بزرگ تر از حد متوسط امروزی و...

 

 ****

 

و عشق میوه ی ممنوعه ی زمین شد

  تا بازار منظومه شمسی ست

  تو «زهرِه»ی من باش

   منم «مشتری» تو6

 

 ****

 

 

بر شانه های صبح می ایستیم

و رو به فردایی که سپیده اش لبخند پرانمان می کند

بر روی ردیف موازی جدول های خیابان

طی می کنیم راه ِ" کسی  نخواهد رفت"را

 

****

 

ایستاده ای روبرویم

یا ایستاده ام روبرویت

تف میکنیم به صورت همدیگر

بی آنکه هراس از آینه داشته باشیم

 

 ****

 

این صبور پیر جاده ها

گردی چرخ های لکنته زمان است

که فاصله و زمان هیچ گاه یکی نشد

در استمرار اراده ی تو6

 

 ****

 

تا جهان لبخند بزند به بادامی چشمانت

چنگیز می شوم

که تبارم همه مصالحه جو بودند6

 

 *******************************************************************

1- به محمد هاشمی که سه تارش تمام پود و تارش است

2- به مصطفی جعفری که الان روی تخت بیمارستان است بی آنکه دیگر چهرک تئاتر به صورت داشته باشد

3 – به محمد حجارزاده که بهترین دوستم بود و او هم مثل خودم حریف جبر جغرافیایی نشد

4 –به مادرم که همیشه از سیاسی بودن پسرانش ترسید

5- سعید بیابانکی توی شب شعرزخم سیب بهم گفت شعر سیاسی نخ...- کجایش سیاسیست نمی دانم- اما به تمام آرکیالوژیستهای جهان که ککشان هم نگزید!

6 – و بالاخره به ز- رحیمی که همه  ی اینها را او گفته است