" وقتم را ندارم "

وقت ندارم. وقت تنگ است .تنگ مرا گرفته توی آغوشش.نفس نمی گذارد بیرون برود یا بیاید. ایستاده و وارسی می کند.منتظر است که بلنگد یا بلنگانمش.رحم نمی کند.انگار که شوخی ندارد که اگر شوخی داشت... نه ندارد! باید حواسم جمع باشد باید خیلی خودم را از حواسم بیشتر جمع و جور کنم!جُـل و پلاس ِ جمع و جور را باید روی دوش ِ همیشه با خود کشید. جل و پلاس کشیدنی ست. مثل خودت که داری به در یا دیوار کشیده می شوی .دیوار چیز خوبی برای شیشکی بستن ،برای رفتن هایت است.اینکه لای دیوار ها بمانی، عاشق جرزها می شوی.عاشق جرزها که بشوی لای دیوار، دیوار شده ای. بعد رفتن هایت می شود ایستادن. ماندن . زمخت خودت را نگاه کردن.برای همین است که روی دیوار ها خط می کشند. روزها راخط می کشند .عددها لابه لای دیوارها یعنی خط ، یعنی خبط ِ سفیدی  کردن. چهارتا خط عمود سه تا خط افقی یعنی هفته. گفتن ها لای دیوارها یعنی نوشتن. برای همین می نویسند" رفیق بی کلک مادر!" میان دیوارها خواندن یعنی شقشقیه شدن در عمقِ، در گلو. برای همین می خوانند " دنیای زندونی دیفاله زندونی از دیفال بیزاله!"

حالا منم از" برای همین" ها بدم می آید.از دیفال/دیوار بدم می آید. هرچند روبروی دیوار ایستادن دوست داشتن مفرط میدهد.هرچند دیوار عیار را در می آورد می گذارد روبرویت.انگار که عرض اندام می کنم روبریش. اینجا همیشه بازنده بودن من مهم نیست.مهم عرض اندام کردن است.

وقت ندارم. وقتن تنگ است.تنگ مرا گرفته توی آغوشش.. !

فرصتی نمانده برایم.نکند بمیرم و چیزهای زیادی برای ندانستن باشدُ من نخواهم بدانم ،ننوشته باشم!

 

 

از میان دست/پا نوشته ها

اسفند 89