" مـُـ  تــ  صــ  ل تر از ضمیر "

 

چاپار بار تر از     چاره بار تر    از یاد ِ آمده رفته ای ُ    همیشه در حال برده شدنم بودی        کجا؟

یک خاطره از تو مرا رصد نمی کردُ نمی نشست اکابری در من که الف تو زمن فصل ُ زمن وصل ُ ز من ،تو برای کسر کردن آمدی نی برای جمع کردن...     حاضری؟

رفته ای در سیاهه ای که خط خط نمی نوشت از نمی نویسمش ! نمی شود. نشد!

پیغام ها پیامبران لای پاکت ها بودند وقتی چند هزار تنهایی رسالتم به طول انجامید      که بیایم وجب به وجب کس های بی کسی ها را روبرویت بنشانم ُ  کشیده تر برسانمت؟          نمی توانمم

من ِ رفته از دور دورتر می شود ُتو-ی گم شده در من چرا پیدات نمی کنم شدی؟!

پای این تقویم ها هر چه بگردم ورق خوردنم شدی لای دروسی که نمی آموزمت شدم تا فراموش تر شوم از اوقات. شدنم را چند ساله تر شوی؟؟     باطلیدی؟

روی فرش ها غلت می زنم ُ سینه به سینه پهلو می گیرم از نمی گذارد ِ این هایی که نمی شکفدگل از گل ِ قالی که قیل دارم ُ از بی نبودنت هییی قال! قال!

بگو به من کجای مَنت تورا گم کرده که هیچ منی در تو ندارم ِ عبارتند از:

عاریت ندارم   نشانه ندارم     حتی ندارم

هرز می روم از تخت.    از لباس.    از تو که چیزی نیستی تا هرزه شوم برای معمولیتی که تورا به جان من انداخت ُ      از جان من هر چیزی که از تواَم وام برداشته برای عادت نمی کنم به کردنم

به افتادنم

به پا شدنم

ترسیده وُ رنجیده وُ پیچیده در واضحات؟!

کجا افتاده ای؟ گمم شدی! لای عابران یا قدم بزنم در روزی روزگاری مردی نسبتن عاشق   با لبی سرخ ُ گونه های گلی    شبیه رفت در خیابان های آمدُ شبیه آمده بودم که نبودنم را سوار کردی ُ    شیشه ها تا کمر آمده بود پایین ُ     تو باز کنار بغلت جا ندادی با کلماتی شمرده شده وُ تا شده در کیف های در جیب ِ کاملن چرم      یاکارت های اعتباری       یا                     سوارم نمی شوی؟

مرا چرا قنداق پیچ نمی کنی از کلماتی که از عمق شروع شده     تا اقصا نقاط ِ هر جا افتاده در متونی که در تو بلوغ را مبلغ شد     بعد مشوق شد     بعد با لغات ِ یاس برانگیز ِ در نرسیدن هات،منقلب شد                    بزرگتر نمی رسم

بیا به من بچسب مثل تمام ضمیر های گمشده در اشاره های رسیده به انگشت     که پرت می شود از من به دورترین نقطه ی جهان ُ     در برزخ خطاب ها سر گردان ِ قاصدکی باشی خبربردار تر از خبردار

پنهانی که به رخ کشده شود از میلیاردها خطابه که روی زمین اشباع می شوند     این همه نشانه را از کجای پیدا نشده ها بگردم ُ      از جو ها جست ترت کنم ُ     از جست ها جوتر                                               جاری نمی روی؟

بیا گلویی تازه کن از این بغض دستمالی نشده، بالا ببر ُ سر بکش ُ     نوش تر که می روی      به سلامتی هزار پیک به هرجای بی من بودن بفرست ُ     نیش ها را از نوش ها بردار     تا خویش ها نشسته باشد از پا ننشستنم!        رسیدی؟

قطعن من اینجا جا را باز کردم      تا آنجا جایی نباشد برای دیگری که مفرد غائب هیچ ضمیری نه جای من نشسته بود ُ     نه من جای هیچ مفرد ِ مخاطب غائبی      که به مخاطره انداخته    تاخته،تاخته     تا کجایی که رفته،نرفته     رسیده نرسیده     مانده نمانده       مطلق ِ نسبیتت ریخت!

 

تو-ی در تخدیر شده از ها ی تن   که تن از تو ندارم ُ   تو از من هیچ علامتی.  اصلن مثلن نیستم      مثلن جا افتاده ام از عبارت های خاک گرفته در تورق همان کتاب های ذکرشان رفته در                  تنـ های ِ های ِ های !

شبیه چه کسی شده. اصلن؟!

شبیه " کیستی " نیستی.      بیستی جا مانده در دفتر املاها    جایی که گریه هایت را ریختی،گریختی از گذشته ی آمده در حال ُ     هال ِ جا مانده در کنج اتاق های مستقبلت!      شبیه هر کسی که زیستی ،نیستی

از من خودت را بیرون بیاور.    پیله بدرّان.     کرم ها در سطح ِ پوستین کهنه ام اقامت کرده اند.     مثل کاروانسرایی که از کارش سرایی برداشته وُ      وان سان خودش را یافته خانه ای دارد بی در. بی دیوار.بی سقف.   که حیاطش،       حیات ِ من ِ در تو دور افتاده را گم کرد . 

حالای گم شدنت را که پیدا نمی کنم بهتر است بروم یک زمان دیکری برایت دست و پا کنم      مثل ضمیری که مـ تـ صـ ل مرا میکرد !

 

 

نورا - خرداد 90