کجای قصه بودیم که قلم ها از دست ها افتاد، خم شد و بی مهابا گریست ؟ کجا بودیم مگر که خون شتک کرد بر اوراق کاهی چک نویس و جایشان بر دساطیر زخم بستر شد و بعد شره کرد بر ملحفه ها و رد آن کشیده شد به ابن بابویه. کجا بود اتفاق؟ کجا بود حادثه ؟ آن کجای مرعوب با سر اصلاح شده و دست های در جیب های گرم مطمءن ؟ چه بود در صیقلی پوستمان از عطر و ضد آفتاب که توی آینه ثابت ماند و ملاحظه گر ؟ چه دبدیم با چشم های تراخمی از پشت عینک های بی فرم، از پشت پنجره های بی لولا و بی شیشه، از پشت آپارات بدون فیلم با کیفیت فور کی افتاده گوشه ی تماشاخانه. از پی او وی سگی که استخوان ترقوه به کل داشت و پی خرابه برای مدفون کردن می گشت ؟ چه داشتیم که همه چیز را در بزنگاه های تاریخی زمین گذاشتیم و دنبال صف های صدرصد تخفیف دویدیم ؟!