می گویند جهانی که روی آن قرار داریم، راه می رویم،نفس می کشیم جهان نسبیت است .از مطلقیت سر برنمی تابد و مقابل نسبیت و نسبی بودن امور کرنش می کند.اصولا مطلقیت در ذات خالق وجود دارد و قدرت مطلقیت اوست که باعث نسبیت بخشیدن به مخلوق خود می شود.در مطلقیت دیکتاتور بودن نمود  ِ بیشتری به خود می گیرد و در نسبی بودن، دمکرات بودن و شواریی ، چرا که شاخصه های نسبیت در اجماع خود تلاش برای رسیدن به مطلقیت و دیکتاتور بودن را دارد. سرتاسر تاریخ ما و کلن جهان ما تلاش ِ گریز از امر مشتبه دیکتاوری به سوی دمکراتی و شورایی و گریز از مطلقیت به سوی نسبیت آشکار و مبرهن است وسلسله های مختلف و حکوت های آمد و رفت گواه صادق این حرف است.این نکته در مذهب هم همیشه صادق بوده تلاش از نسبیت بی دینی به سوی مطلقفیت دینداری و بعد تلاش از مطلقیقت دینداری به سوی نسبیت بی دینی و ساختن توهمی از آزادی صرف.در سیاست هم همین امر ملموس است که گریز از قدرت مداری مطلق به سوی کرسی نشینی و تکثر و گریز از هرج و مرج تکثر به سوی یک قدرت شاخص و مطلق.در اصل اگر به قضه از بالا نگاه کنیم این معادله ها چون معادله های شیمی برگشت پذیرند یعنی اصل رفتن از یک ماده به سوی یک واکنش و طبیعتا بالعکس آن.پس یک سیکل است از یک جا شروع و باز ازجایی به پایان می رسد که باز از همان جا شروع شده است.

تعریف زیبایی در ذات خود تبعیت از نسبیت دارد.و در اذهان مختلف چهره های مختلف میگیرد.تجلی زیبایی در ذهنیت ایکس (x) با المان های زیبایی در ایگرگ (y) مختلف است اما در هر دو یک چیز مشترک است و آن لذت بردن است که در ضمیرهای مختلف این نهادینه و سرشتی ست .عنصر لذت در زیبایی تعریف پذیر نیست و ذاتی شخصی و منحصر به فرد دارد.مثلا ما اگر خوبی را به عنوان زیبایی- در معنی کلی خود - قلمداد کنیم و بدی را مقابل آن قرار دهیم همه از بدی متنفریم و در ساختارهای زندگی منکر آنیم اما شخصا فکر می کنیم همه تابع قانون اکثریت و اقلیت قرار می گیرند یعنی اصل اکثریت و اقلیت است که حکم می کند چه چیز اصل قرار گیرد و چه چیز فرع و حکم در کدام موارد صادق است. به عنوان مثال اگردر جامعه افرادی را داری هوش و عقل سالم بدانیم واز آن ها به عنوان سالم نام ببریم و کسانی که حرکات و رفتار غیرخود آگاه دارند و از آنها به عنوان دیوانه نام ببریم ، اکثریت می گویند به غیر ارادی ها بگویم دیوانه و به ارادی ها بگوییم سالم یا عاقل .حالا اگر رای به دست اقلیت برگردد و جای اکثریت با اقلیت عوض شود و دیوانه ها هیئت اکثریت بگیرند و سالم ها هیئت اقلیت دیوانه کدام است و عاقل کدام ؟ قانون اکثریت میگوید تعریف ها به سمت اکثریت در حال گذار است یعنی دیوانه ها حکم می کنند که غیر ارادی ها سالمند و ارادی ها دیوانه . ودر این میان ما می مانیم و این تعریف که :دیوانه همان عاقل تکثیر یافته است یا عاقل همان دیوانه ی تقلیل یافته؟! وطبیعتا دیوانه ها که اکثریت را در دست دارند حکم می کنند که ما سالمیم و سالم ها ،دیوانه و دیگر این تعریف که ارادی ها سالمند و غیر ارادی ها ناسالم از بین می رود ،عرف بر این می شود که تعریف به نفع اکثریت پیش می رود. این موضوع تمام مسائل جهان را در لوای خود می گیرد و به همه چیزمی توانیم تعمیم دهیم. پس عملن هیچ تعریف حقیقی در جهان وجود ندارد و از اجماع اکثریت هر چه  پدید آمد همان ملاک تعریف قرار می گیرد وبا نظر اکثریت تعریف واقعی جامعه می شود یعنی اگر از همان جمع اکثریت که به توافق رسیده اند مثلا به درخت بگویند فیل و به فیل بگویند خودکارهیچ چیز غیر طبیعی به وجود نیامده . و اگر اقلیتی می گویند که ما می گویم درست این است شاید درست بگویند و اگر اکثریت بگویند درست چیز دیگریست ممکن است اشتباه کنند و باز هم بالعکس.پس هیچ تعریف جامع و کاملی از هیچ چیز وجود ندارد و هر تعریفی که وجود دارد منافع اکثریت را تضمین می کند واوست که معیار تعریف می شود که البته می تواند اشتباه باشد چرا که اقلیت همیشه سعی به اکثریت رساندن خود دارد وتعریف ،روزی به نفع اقلیت که هیئت اکثریت به خود بگیرند عوض خواهد شد.حالا آیا می شود مرزی بین اکثریت واقلیت قائل بود و اصلن چگونه می شود مرز بینشان را مشخص کرد؟

اقلیت ارضا پذیر نیست. گمان می برد مستحق است خود رادر آرزوی کل بودن می بیند و همیشه سعی به اکثریت رساندن خود دارد . چرا که اکثریت قانون گذار است .تعریف مدار است. حوزه ی قدرت را در اختیار دارد و امور را به نفع خود تعریف می کند.و اما اکثریت همیشه در حال منهدم کردن اقلیت است و تکه های آن را به نفع خود مصادره می کند و همه چیز را در خود بودن ِ خود می بیند. و همین نکته نقطه ضعف اوست چرا که در اکثریت تکثرهرج و مرج به بار می آورد و در ذات خود اقلیت های کوچک را پنهان دارد و همین ها سعی به مطلق رساندن خود دارند

اما همیشه مطلقیت خلاف چیزی که فکر می کنیم در ید اقلیت است اقلیتی پنهان در اکثریت !همان هایی که مرزهارا مشخص می کنند محدوده های اکثریت و اقلیت را مشخص می کنند.آنهایی که هم از اکثریت سود می برند هم از اقلیت، این اقلیت محدودند، پنهانند ، تظاهر به نبودن می کنند تظاهر به یکی شدن در اکثریت و البته هم یکی شدن در اقلیت چرا که دوجانبه بودن آنها پایداری شان را تضمین می کند اما حل شده در اکثریتند چرا که اکثریت مشروعیت عرفی دارد و به همین جهت نامحسوسند.سعی در پنهان کردن خود دارند. نه اکثریت و نه اقلیت تعریف شده هیچکدام از حضور آنها آگاه نیستند ولی همه چیز در حوزه ی آنها تعریف شده و می شود!

حال با این تفاسیر ما در این سوال می مانیم وقتی تعریف ها در یَد اقلیت است آیا همه چیز مطلق نیست؟!؟!

 

 

از میان دست/پا نوشته ها

   ( سال 80 تا 89 )