حوالی نقطه چین

 

نقطه چین تمام جمله نیست اما بیشتر از جمله ها چیزها را در خود پنهان می کند و شاید فراتر ازجمله.نقطه چین خلاف نامش - که نام ها فضاهای به ذهن رسیدن چیزها را در خود جا می دهند - برش زدن و به پایان رسیدن در کلام و هی ادامه دادن در تمام کردن نیست .از نقطه چین نمی شود به سادگی گذشت و طبیعتا هم نمی شود به سادگی گذاشت .وقتی مثال های عامیانه می آوریم و یا خوانش را به عهده ی مخاطبی می گذارم که به قدمت هزاره ای تن پرور شده و آب زیر پوستش رفته ، شانه از مسئولیت ادامه دار بودن ِ نقطه چین خالی می کند و هراز گاهی لپ مطلب را توی آغوشش جمع می کند و شانه ای بالا می اندازد که : خب! خب اینجا یعنی کسالت یعنی از سر باز کردن. از سر باز کردن معنا یا هر ادامه ای که پیدا شود درانتهای تاریک روشن ذهن های فعال یا خلاق. اما اساسن آیا چیزی به نام ذهن خلاق و یا غیر خلاق داریم؟ مگر ذهن های تنبل هم وجود دارد؟! وآیا ارتباط این ها با خلاقیت ِ خالق کجای معادله های چند وجهی نقطه چین ها را جواب می دهد.من گمان می کنم در ذات هنر ، تاویل  لابیرنت تخیل و تعمق است و هیچ کدام به اندازه ی ادبیات کرسی را برای دمکرات بودن مهیا نمی کند. ساحت کلمه بی انتهاست چرا که خود کلمه هم رضایت به تاویل نمی دهد و خوانش ها را در اعراب ها به تکثر می کشاند. در هنرهای مشترک که وابستگی به هم دارند این تاویل غلظت کمتری به خود می گیرد.اگربخواهیم مثال را چاشنی بیانمان کنیم به هنرهای وابسته ای چون سینما، تئاتر برمی خوریم که وابستگی و عدم خوانش های متوالی یا حداقل به تعویق انداختن معنا و یا تخریب آن کورسوی کم رنگی دارد . همین موضوع در دنیای رنگ ،حجم و یحتمل رقص صورت می گیرد. و تاویل جای خود را به احساس بیشتر می دهد و فضاست که کمی با درون مخاطب، حالا چه احساس  چه ادراک و چه...(ببینید بازهم نقطه چین) بازی می کند .اما کلمه حرف دیگری یا حرف های دیگری برای زدن و نزدن،گفتن و نگفتن دارد. کلمه دیده نمی شود ؛دست گیر نیست ،تصور می شود.فهمیده می شود ،خوانده می شود،نوشته می شود وچون آفتاب پرست در ذهن های مختلف چهره های مختلفی به خود می گیرد و در کدام هنراست که میدان ارادت مرد سخن گوی و گوی مرد سخن دان و سخن شنو بزرگ و بی انتهاست؟.حالا ببین نقطه چین کجای این ماجراست.

اما برسیم باز به نقطه چین،نقطه چین ادامه ی ادامه هاست. این ادامه حالا کجا جا باز می کند؟طبیعی ست که در ذهن. در ناکجای کجاها. به قول یداله رویایی شعر جا ندارد کجا دارد.این کجاها همان جاهای ناشناخته ی ذهن هاست. جاهایی که می شناسی اما با آن غریبی. دیده ای اما یادت نمی آید.شنیده ای اما نمی فهمی اش. اینجاست که ذهن های خلاق ذهن های جستجوگر و گستاخ" مثال رهنوردانان بی مرز"کیرستف کلمب وار به فتح سرزمین های ناشناخته می روند. پیگیر ماجرایند .دست به کار می شوند و اگرخالق دست به تخریب زد اوخود دست به سازش می زند و می سازد اما همه ی ماجرا نیست. نقطه چین ،چین کلام است. گذرازآن سیاحت می خواهد نه سهالت و روانی!در نقطه چین درک جا دارد نه دَرَک ! باید ایستاد و تامل کرد

نقطه چین پرده در نیست اما محجوب است پشت چینه ی خیال ، پشت چیزها. پشت کلمه ها پنهان است. نهایت پوشیدگی نیست اما عریان هم نیست .نقطه چین از مرز بدیهیات گذشته و ملزومات فکر را پنهان می کند.به خود اجازه ی قایم باشک بازی می دهد در ذهن.و چه چیز لذت بخش تر از پنهانی و پیدایست. لذتی ست در سرخوشی نه لذت در ارضا!نقطه چین اجازه ی رخصت در مخاطب است. در دخالت! پس گستاخ تر است نسبت به کلمه، به معنا. اما گستاخ بودن نه به بُروز،به ادامه دار بودن.

همیشه ی تاریخ ادبیات عرف بر آن بوده نقطه چین بعد از کلمه یا جمله پرسه بزند. اما خیلی ساده انگارانه است اگر نقطه چین را در همین محدود کنیم که پیدایی و پنهانی بعد از زایش همیشه صورت نمی گیرد که خمیره ای در ذهن هست اما بسته به ،به دنیا آمدن کلمه خود را پدیدار می کند. چیزی که مسلم است این است که خلقت(شاید خلاقیت ِ در خلقت کلمه ی مناسب تری باشد) در ادبیات و شعر و شاید درهمه ی هنرها هنگامی صورت می گیرد که فاصله ی قلم با صفحه به حد یک معاشقه بخواهد برسد .شخصا فکر می کنم اینجاست که اگر قرار است اتفاقی بیفتد ،می افتد و گر نه مابقی همه کار زور زدن و فشار آوردن و درد مثانه گرفتن است.نقطه چین اما قبل از این هم می تواند اتفاق بیفتد چرا که جا ندارد . کجایی اش همین حوالی ست که بروز پیدا می کند.نقطه چین پیش از کلمه هم اتفاق می افتد.

 

 

 "از میان دست/پا نوشته ها "