نامش را چه باید گذاشت؟ سیزدهم فروردین آدمها به آغوش طبیعت می روند واینجا چهار دیواری اتاق نشسته روبروم و زل زده به من و من زل زده ام به ترک های روی تنش، زل زده ام به هاله ای که لامپ ِآویزان از سقف را پوشانده،به این سکوتی که افتاده روی تنم و بدجورهم عشق بازی می کند به این لولاهای در که هر باره به احترام ورودم باز و بسته می شود.

و فکر می کنم :

 

تَرک ها و هاله های لامپ ها و سکوت های متجاوز و گاه لولاهای در

 

حرف های تازه ی آفرینش اند