وقتی که من بیست و هفت بار خودم را

به دار

از دیوار

در سیگار

           کشیده ام

وقتی که من

بیست و هفت بارکسی را گریسته ام.

درخواب ، خواب هایی که مرا دزدیدند

                   خواب های مرا دزدیدند

در کودکی بیست هفت باری که مرا      درخورده سرهایی که مرا      کفش هایی که مرا       به پاهایی که مرا     راه هایی که مرا       و هدف هایی که مرا

 در نوجوانی بیست هفت بار تشویق کسانی که    عشق های کسانی که     و کف کردن چیزی که

خواب هایم را بزرگتر می کنم

خواب هایی که بزرگترم می کنند

و بیست هفت خوابی که ندیده ام    و رابطه هایی که برفک       تجربه هایی که برفک       کتاب هایی که برفک     و این حس های خواستنی که برفک برفک برفک

خوابهای برفکی،برفک!

و حالا بیست هفت فلسفه ای که کثیف رنگ آمیزی می شود

حتی خواب هایی که بزرگ می شود      حتی فیزیولوژی که بزرگ می شود      حتی آسمانی که   محدوده ای که                 بزرگ می شود

و بیست و هفت جاده ای که ندویده ام    ودرطول راه   نگاه هایی که نکرده ام      و حرف هایی که نشنیده ام      و فکرهایی که نیاندیشیده ام     و خوابهایی که برای هیچ کس

و بیست و هفت قلمی که انتخاب می شود    تراشیده می شود     شکسته می شود     وحین نوشتن انت/خواب می شود         

در خواب بیست و هفت بار پریده می شوم

ودر بیداری بیست و هفت بار خوابیده

بیست وهفت بار خوابیده ام

                                    یا

                         بیدار

 

نورالله لک آبان 88

*من بیست و هفت سال خودم را دویده ام:علی پور شیخ علی    گرچند هر کسی   یا "بیست و هفت" داشته یا خواهد داشت

این همان ماهیست،این همان روزیست،این همان غده(عقده) ایست که ...

بدم می آید از این روز،شاید که هیچگاه متولد نشده ام و هیچ کس جشن تولد مرا تبریک نگفت.آیا این عقده است؟!بیست و شش از سر گذشت وفردا بیست و هفت ساله می شوم و وبلاگم پنج ساله. یکبار،فقط یکبار توی دانشگاه برایم جشن تولد گرفتند شاید برای خنده و مزاح. یکی نوارکاست ِداریوش داد که همیشه صدایش بدجور روی مخم راه میرفته. یکی لُپ لُپ داد تا شانسم را امتحان کند.غافل ازاینکه از تنها چیزی که متنفرم همین اعتقاد به شانس است.یکی قرار بوده کتاب بخرد. گل از گلم شکفت گفت که قرار بوده شاملو بخرد که من... من از این ابر مردِ کاندید ِِ جایزه ی نوبل با تمام احترام به شکستن بت عروضش بد جور بدم می آمد.یکی... گفتم ممنون بچه ها لطف کردید خیلی دوست داشتم... خودنویس طلایی رنگ ....من اصلا از تولد و جشن آن بدم می آید!

بگذریم 21 آبان روز قشنگی نیست برای من.یک فلسفه دارم که به آن می گویم فلسفه ی کثیف.بزرگ ترین شاهکار من این بوده که در اوج نا امیدی به درصد که حساب کنی یک میلیونیم فرصت برای بودن وجود داشته و من در این جنگ های تن به تن بر یک میلیون اسپرم پیروز شدم و این من بودم که  بین آن همه اسپرم فرصت ابراز وجود پیدا کرده ام و این کار واقعا بزرگیست!