بهزاد هاشمی خواند ،غزلی به گرمی خورشید خوزستان اگر چه تبارش به بلوط های لرستان می رسید  سوم شد،

مرتضی نریمانی هم خواند ،دو تا رباعی که حال و هوای همان مهدیه را داشت و گریه و سوز و ارادت به آستان ...دوم شد،

و من هم خوان... نمی توانستم ،چلاق شده بودم و شش ماه دور از میادین!!!برایم خواندند که حدیث تنهایی بود و حکایت بی کم کاست دو هزار آدم کچل‏ ِ مالک اشتر  و این بود:

 

تو نیستی   اما

باور کن بعد ازتو

برجک ها معشوقه ی خوبی نبودند

و عشقمان    تنها

                      دو ساعت بیشتر طول نکشید!

 

اول شدم !خنده ام گرفت.دلم عقده ی داستان داشت.به من چه کلمات موزون ؟!

و رفتند و گفتند: الله اکبر ....و رفتم و مجبور شدم وگفتم :الله اکبر پاینده ....آنچنان بلند و تئاتری که فضای آنطرف برجک ها به صداقت گفتارم رشک برد!