از دوشش پایین نمی آید آدم 

فرزند گستاخ زمین

در بهشت بسته است و او

هنوز می خواهد  سیب بچیند

 

 

  ****

 

 

خستمه

پُر ِ انکار تنم

و به اندازه ی احساس تو خالی شده ام

و به اندازه ی تنهایی  یک شهر غریبم شاید

من تمام بی شک!!

 

  ****

 

 

دست هایم بالاست

روی دوش کوه ایستاده ام

و کوه روی شانه های زمین

تا به تو رسیدن چقدر فاصله هست؟

 

  ****

 

 

دیشب من و دل با تو دروغی گفتیم

چه فریبی! چه بزرگ !

ولی این قصه  چه پیدا  چه نهفت

خبری داد که دروغی امشب

 تو به من خواهی گفت

 

  ****

 

 

بادها مترسک ها را به زمین می اندازند

مترسک ها اما بلند می شوند تا زاغ ها....

و زاغ ها مترسک ها را نگاه می کنند

 

 

  ****

 

من همه روز و شبم

همه ی دقایقم  می دانی

به تو اندیشه کنان می گویم:

-   تویی هر بار تویی

ولی انگار هنوز

تو مرا غریبه می پنداری

 

 

  ****

 

پرنده گوشه ی قفس

خجل نشسته بود

برای آخرین نفس

گشوده می شود دری

ولی چه فایده دگر

پرنده مرده بود

 

 

  ****

 

دخترک می خندید

نامه در دستش بود

قطره اشکی افتاد نامه را چون می خواند

زیر لب زمزه کرد

از من به شما

بدرود

 

  ****

 

مردوک را به بند کشیده هزاره ی تاریخ

پدرم کورش رااز خواب بیدار کنید

خانه اش را آب نبرد5

 

  ****

 

پس ریز می شوم از سر ریز "سیوند "

و آرام آرام

سر بر بالین خیس پدرم کورش می گذارم