ارسال
شده توسط نون لام در 87/2/28 10:2 صبح
بهزاد هاشمی خواند ،غزلی به گرمی خورشید خوزستان اگر چه تبارش به بلوط های لرستان می رسید سوم شد،
مرتضی نریمانی هم خواند ،دو تا رباعی که حال و هوای همان مهدیه را داشت و گریه و سوز و ارادت به آستان ...دوم شد،
و من هم خوان... نمی توانستم ،چلاق شده بودم و شش ماه دور از میادین!!!برایم خواندند که حدیث تنهایی بود و حکایت بی کم کاست دو هزار آدم کچل ِ مالک اشتر و این بود:
تو نیستی اما
باور کن بعد ازتو
برجک ها معشوقه ی خوبی نبودند
و عشقمان تنها
دو ساعت بیشتر طول نکشید!
اول شدم !خنده ام گرفت.دلم عقده ی داستان داشت.به من چه کلمات موزون ؟!
و رفتند و گفتند: الله اکبر ....و رفتم و مجبور شدم وگفتم :الله اکبر پاینده ....آنچنان بلند و تئاتری که فضای آنطرف برجک ها به صداقت گفتارم رشک برد!