و دست هایت که بهانه ی آرزو های محال است
برای تکرار آوایی که هیچ نیست
از خودمان که بگذریم
به حجمی می رسیم که خالی از تهی است
و سکوت را به لب های تو می گشایم
که سردی گونه هایی که سرسره بازیِ
اشک های گرم من خواهد بود
حرف های نا ممکن خلاصه شعر من است
از من تا خودم
از خودم تا تو
از تو تا خط های موازی لا یتناهی
من چند بار تو می شوم
تا شاید یکی شویم
و تو هیچ وقت من نشدی
که من و تو فاصله ای است
به ژرفنای کلمه ای که هیچ وقت ما نشد
بی باک تر از آنم
بی باک تر از آنم
که یک تکه گوشت
هویت ناشناخته ام را باز گو کند
میان حصار مروارید بافی که قلعه های الموت
را به شباهت می کشاند
آوای من توتم من است
و توتم من قلم من است
و قلم من فاصله ی میان قلم و کاغذی ست
که هستی را به خلقت می کشاند