" حاجی فیروز " *
از تو که اتفاق ،می افتم بر می خیزم
می نشینم کنار همین صندلی بر می خیزم
[نور در هاله می پخشد
باز بازیگران ، بـــــــــاز ِ بـــــــاز
بی پرده تر از راز راز ِ ماز
راوی کنار صندلی می نشیند برمی خیزد دست به هر سو می پراند! ]
- نه . نه ای بزرگواران ای که پا تا سر ای !
ای نداده بر من رخ ای شمای ِ برمن،ای !
[تانگوی موسیقی و نور]
سکوت ِ رقصنده تر از تاریده تر از تیره گون ِ این تاریکی
ای نور ِ تاریده ای باد ای باد ِ به هر سو می وَزدَم
[هاله در نور می حالد]
کسی بی پرده پرده می دراندم!
و آنتی گنیست کدام نمایش؟ سیزیف ِ کدام ارتفاع های پَست؟ درکدام آمد و رفت ؟
روزی کهنه نقاب ها بی نقاب، قاب ِ قاب تا انتهای هر سن که پَر بگیرد
آویزه بر دیوار خاک ِ بی صحنه صحنه ی برخاک
خاک ِدرصحنه صحنه تا خاک
صحنه ی خاک!
[راوی گوشه ای ایستاده تا درام پا بگیرد]
پانتومیم راوی در نقش
لال بازی قهرمانان با قهر با ما با نان
و نور از هاله بیرون نمی آید
ودایره از زنگ آغشته
و زنگ از روم آغشته
و روم ِ به دیوار... آغشته
همذات پنداری ِ این متن درد دارد پس:
- آه می دردم این درد!
[حالا کمی گریه کمی آه .... باور پذیر تر]
و چهـ/رگ که می زنم از پرده برون نمی افتدم
و پاشیده تر از خون بر پرده ها
عاری ترازمن ، این نقش
نقش ِ من ِعاری ست این من/نقش!
[روای و لشکرسیاهان پی ِ سیاهی لشکران
در فرط افتادن، پرسیدن . ایستادن ،نشنیدن . ترساندن ،خندیدن . گِریاندن ،...]
صحنه از عمق خالی می ماند
و صحنه بی من و تو نمی گیرد
و من و تو بی صحنه نمی چسبد!
و صحنه
تماشاگران در حال نقش بازی ِ بر صحنه
نورا لک
بهار89- تابستان89
* قرار بود این شعر تقدیمی باشد برای:
بهرام بیضایی و تنها متن دراماتیک ادبیات نمایشی این کشور"مرگ یزدگرد "
امیر دژاکام و کاریزمای خاص دوست داشتنی اش و گریه های کارگاه مریوان
شاید هم برای مصطفی جعفری و سیماچه ی تنهایش ، نسا سلیمانی و سنگ صبور پر دردش وکوروش شمس ِ" این باد موافق نیست " ی که ندیدمش و...
نه ، این شعر تقدیم می شود به خودم به پاس احترام به همه ی چیز هایی که صمیمانه مرا آزردند!