دیروز دوستم داشتی
شک می کنم
امروز عاشقم هستی
شک می کنم
فردا دیگر نمی خواهی یم
شک...دیگر به شک احتیاجی نیست
تو...
تو دروغ گوی خوبی نیستی!
وکلاغ آفریده نشد
مگر اینکه کبوتر ها آزاد باشند!3
خبر رسید که جاده بی پایان است
ریزعلی کنار بایست
زندگی در راه است
چو قللک بکوبان مرا بر زمین
بیا
بیا هر چه دل داشتم مال تو!!
لبهات غزل می شد و
چشم هایت رباعی
و از مثنوی اندامت تا گونه هات
سپید
سپید
تو خیال انگیز تر از شعر هامی
دوستش دارم و
دوستم می دارد
با من می خندد و با من می گرید
عروسک کوکی من!!
پنج هزار سال نوری از چشم هات فاصله می گیرم
چشمک بزن!
تا راه شیری را دوباره برگردم
کاغذ ها سیاه می شوند
وما کتاب نا نوشته ایم
که معاشقه ی هیچ قلمی تجربه مان نکرد
ببین
این ساعت شماطه دار هم سیاسیست
غرب شرق
شرق غرب
غرب شرق
شرق غرب.....4
مردان از زنان می کشند
تیر می کشند تریاک سناتوری و...
زنان هم از مردان می کشند
در ذهن خود
تصویر مبهمی از یک آدم غریب
ومن هم می کشم
از دست مردمانی که ارتجاعی اند