یک شعر ویرایش نشده
و گیج میرند سرم
میان ساحت صدای گل نراقی
در تمام تار وپودِ شکفته در گل های قالی
تمام می شوم در خودم
و روی حرف های شما راه می روم
روی پیاده روی احساس هر جائی های شما
و تنها درد انسان مدرنیته
یک فنجان چای و سکوت وگذشته ای نوستالژی
که فقط انسان باشد در تمام
شدنم را در یلدای چشمهایت...
گیج میزند سرم
خدا زن را آفرید تا زن را آفریده باشد
و ابلیس را تا ....
بالش اضافه می آورد زن همسایه
که لا یستوی اصحاب النار ِ و اصحاب الجنه
چند تا زمین شخم زده ام تا آدم بروید
وچند تا بشقاب اضافه
که آدم هاروی یک سفره بنشینند برای غذا
شهر میسوزد
ومن مات در ماتی تصویر بوف کور
اینجا تمام زن ها اثیری هستند
چه کسی خود را لکاته می نامد؟
لوطی شهر آشوب شهر های شعور
ش مثل خدا
ب مثل خدا
الف مثل خدا
خدا مثل خدا
خدا آب می دهد
خدا نان می دهد
خدا پدر بزرگم را سرطان می دهد
خدا چشم های پدرم را تا
ر می زند شهناز
خدا گردی گ... گ....
گیج می زند سرم
گیج می زند سرم
و اصحاب النار ِ هُم الفائزون؟
سرم می رود بالا
بالا
بالا تر از سیاهی ،
سیاهی چشم های مادرم ...
اشباع شده است هوا
بوی ناله می آید
هوا عُق می شود روی سَ
رم گیج می زند سرم
و لاکی در انتظار گودویِ راه ها ی شماست
گم شده ام حالا
توکسی شبیه من هستی
یا من شبیه کسی که مثل شماست
شبیه هر کسی که
گیج می زند سر
کوذکی که پنج هزار سال بدنش12 Bکم داشت
و زیر پیر بلوط های لرستان
حیوان اهلی می شود برای اولین بار
آدم آدم می شود
و هنوز آدم سرش گیج می زند
گالیه چرت می گوید
اینبار
گیج می زند زمین
گیج می زند هوا
یک هفته انبار شده از شهوت من
یک هفته مانده به جشن برادرم
یک هفیه مانده تا
ساعت ها از کار بیفتند و
آدم ها بروند پی کار خودشان
گیج می زند سرم
گیج میزند سرت
زابل _ زمستان 85