سلام
باميني مال: گورستان پدري/به روزم
باداستان کوتاه: مفلس ورفقا/./ به روزم
سلام نوراجان!
اولاً عيدت مبارک!
... و اما بعد!! نظر جالب بابک عزيز رو خوندم .... اينبار ايشون بلند بالا شدن!! ولي اگر اونطور باشه که ايشون گفتن بنده بخاطر کج فهمي خودم عذر خواهي مي کنم!! احساس مي کنم ما حرف همديگه رو خوب نمي فهميم... نه ايشون حرف منو و نه من حرف ايشون رو براي مثال من از آخرين نظر ايشون استنباطم اينه که انتظار دارن شاعر مثل دوربين فيلمبرداري يا حداقل يه پنجره باشه.... با اين وضعيت فکر مي کنم شاعر چاره اي جز دست زدن به توصيف (در معناي کل) نداشته باشه.... به هر حال همينقدر که اين کار باعث بشه اين مقدار صحبت شکل بگيره نشان دهنده اينه که «يه چيزي» هست.... منتظر کارهاي بعديت هستم
کماکان ارادتمند
نوري نوروزي(غروب کارون)
3
و جالب اينجاست که اين حرف خود شماست که برخاسته از يک ذهن ايدئولوژي زده است که مي گوييد:
".... نمي توان و نبايد از شاعر انتظار داشت ايدئولوژي خودش را بر مخاطب تحميل کند... در واقع تحميل جهان بيني از سوي شاعر باعث انهدام اساسي ترين رکن شعر يعني سياليت آن مي شود....."
اين نمي توان و نبايد از کجا مي آيد؟ اين قطعيت در کلام شما و اين تعيين تکليف کردن شما براي شاعر و مخاطبش است که رنگ و بوي ايدئولوژي دارد نه آن نوشته ي من.
هر يک از ما به گونه اي خاص در جهان مي نگريم. اين نگرش الزاما به معناي ايدئولوژي داشتن نيست که حتا اگر هم باشد من در اين نوشته قصد ارزش گذاري برآن ندارم که اساسا ربطي به بحث ما ندارد.
خواهرزاده هشت ماهه من باچشمهاي خودش جهان را مي بيند ؛ کارل مارکس باچشمهاي خودش و نوراله لک شاعر هم با چشمهاي خودش . اينکه کداميک از اين نگاهها به ايدئولوژي تبديل شده مورد بحث من نيست . مراد من فقط پيدا شدن راهي است براي ديدن ديده هاي آنها. و شاعر يا نويسنده يا هنرمند هم براي همين به آفرينش دست مي زند. براي آنکه به من مخاطب بگويد که چه چيزي مي بيند و چه حسي دارد . .....
......
.....
2
دوست عزيزم آقاي نوروزي به نظر مي رسد که هم نتوانسته ايد منظورتان را برسانيد و هم منظور بنده را درست متوجه نشده ايد. اينکه من در نوشته ام از واژه هاي "جهان" و "دريچه" و "شاعر" و "ببيند" استفاده کرده ام چطور شما را به اين نتيجه رسانده که من به قول شما از شاعر انتظار دارم که ايدئولوژي خودش را بر مخاطب تحميل کند ؟!!!!
اين مطلقا يعني کج فهمي و تخطئه من و آن چند خطي که نوشته ام. انگار شما در يک نگاه باري به هر جهت اين چند واژه را با هم جمع کرده ايد و به اين فرمول رسيده ايد که :
"جهان" + "دريچه" + "شاعر" + "ببيند" = جهان بيني = ايدئولوژي = حالا شاعر بايد ايدئولوژي خودش را تحميل کند
عجيب است .
محض اطلاع مي گويم که کلمه ي ايدئولوژي بسيار پررنگتر و پيچيده تر از آن است که بتوان با چنين فرمولي به آن رسيد .
1
نوراله جان
چند وقتي بود که اينجا نيامده بودم و امروز که آمدم هم شعر تازه اي نمي بينم که اين خودش قدري توي ذوقم زد. اما آنچه بيشتر توي ذوقم زد نظر اخير دوست عزيز حالا ديگر نه چندان ناشناسسم آقاي نوروزي بود .
خلاصه کنم
من گفته بودم :
" ..... آدم مي آيد اينجا شعر مي خواند تا از اين دريچه جهان شاعر را ببيند يا بهتر بگويم جهاني را که شاعر به مخاطبش پيشنهاد مي کند ببيند . که در مورد اين شعر تو ( و باز تاکيد مي کنم اين شعر ) ، اين دريچه حداقل براي من يکي که بسته ماند و با تحليل و تحسين آقاي نوروزي هم باز نشد که نشد ......"
آقاي نوروزي گفته اند :
" ..... من بر خلاف ايشان معتقدم کسي که به دنبال جهان بيني شاعر در شعرش است به خطا رفته! نمي توان و نبايد از شاعر انتظار داشت ايدئولوژي خودش را بر مخاطب تحميل کند... در واقع تحميل جهان بيني از سوي شاعر باعث انهدام اساسي ترين رکن شعر يعني سياليت آن مي شود... نمي دانم توانسته ام منظورم را برسانم يا نه ....."
سلام نازنين رفيق
به جهاني براي ما ممنوع/ به روزم