درب کنسرو بازکن برقی

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <      1   2   3      >
 
نورا جان! نمي دانم نظر قبلي را دريافت کردي يا نه ... به هر حال خبرم کن

نورا جان سلام!

قبلاً نظرم را درباره شعرت مفصل نوشته ام ، ولي چيزي که باعث شد دوباره بنويسم نظر دوست عزيزمان که البته ايشان هم براي من ناشناسند آقاي مصطفوي بود... من بر خلاف ايشان معتقدم کسي که به دنبال جهان بيني شاعر در شعرش است به خطا رفته! نمي توان و نبايد از شاعر انتظار داشت ايدئولوژي خودش را بر مخاطب تحميل کند... در واقع تحميل جهان بيني از سوي شاعر باعث انهدام اساسي ترين رکن شعر يعني سياليت آن مي شود... نمي دانم توانسته ام منظورم را برسانم يا نه .... در باره تحسين هم اگر دوباره نظر قبلي من خوانده شود به خوبي پيداست که تحسيني در کار نبوده من فقط نظرم را گفته ام و نکاتي که با خواندن شعر به نظرم رسيده نوشته ام و باز هم تکرار مي کنم که از کار خوشم آمده است... اين نظر من است و نظر هر کس ديگري هر چيز ديگري مي تواند باشد. در باره جمله آخر هم بابک عزيز ! آن جمله به جز يک جمله خبري دوستانه خطاب به دوست عزيزي که سالها ست با او آشنايم چيز ديگري نبوده ...

kam pidae be rozam


سلام

با: ازدست رفته/به روزم

+ علي قيومي 

نميدونم چي شد كه يهو امدم تو وبلاگت .ولي با خوندن شعرت دليلشو فهميدم.دليلتم فهميدم.دليلمو بفهم.دنبالش خيلي گشتم.تو بهم داديش.زندگي كردم.بي نظير بود.ولي توقعمو بردي بالا.خودمم بردي بالا.مثل يه پرواز.ازت ممنونم.
salam berozam


سلام

شما دعوتيد به خواندن و نقد شعر من


سلام شاعر

باداستان کوتاه: ملاممد/به روزم


سلام تا يه جاييش خوندم بقيشم گذاشتم واسه بعد/تا اونجايي که خوندم اينقد دسگيرم شد که توام حالت مثه منه/تابعد عليار بروزم
+ بابك مصطفوي 

نوراله جان

امروز با صداي خودت اين شعر را شنيدم . امشب دوباره خواندمش . و فردا گمان نمي کنم چيزي از آن را به ياد بياورم .

حالا که دوباره خواندم هم هنوز بر همان نظر هستم که بودم و حضورا گفتم . اما نظر دوستانت را هم خواندم . چه خوب تحسينت کرده اند آقاي نوروزي براي اين شعر و چه زياد و چه بلند بالا . و صد البته خودت مي داني که نظر من تقريبا با همه نظرات ايشان در تقابل است .

اما نکته جالبي در آخر نوشته ي اين دوست ناشناس من بود که وادارم کرد اين چند خط را بنويسم .

آدم مي آيد اينجا شعر مي خواند تا از اين دريچه جهان شاعر را ببيند يا بهتر بگويم جهاني را که شاعر به مخاطبش پيشنهاد مي کند ببيند . که در مورد اين شعر تو ( و باز تاکيد مي کنم اين شعر ) ، اين دريچه حداقل براي من يکي که بسته ماند و با تحليل و تحسين آقاي نوروزي هم باز نشد که نشد .

اما آقاي نوروزي در آخرين خط نوشته اش دريچه اي ديگر را باز مي کند که آدم انتظارش را ندارد . دريچه اي که ربطي به نقدش ندارد . ربطي به شعر تو ندارد . ربطي به هيچ چيز اينجا ندارد ولي همين جمله ي بي ربط به نظرم شاعرانه ترين جمله ايست که امروز شنيده و خوانده ام .

("" ...... از کارم استعفاء داده ام فرصت بيشتري دارم براي ادبياتيدن!! "" )


slam be roozam


سلام

با: لومپن ÷دشعر/به روزم


body
نوراي عزيز!
سلام
كار نسبتاً طولاني ات را خواندم.... يكبار تا نيمه(چند روز پيش) ويكبار
كامل(امروز)! بدون تعارف بگويم جا خوردم از اين پشتوانه غني اي كه در
كارت از آن بهره برده اي .... فكر مي كنم به آن تضمين مي گويند، مثلاً :
تو براي کسر کردن آمدي ني براي جمع کردن...
(تو براي وصل كردن آمدي/ ني براي فصل كردن آمدي ؛ مولوي)
روي فرش ها غلت مي زنم ُ سينه به سينه پهلو مي گيرم از نمي گذارد ِ اين
هايي که نمي شکفدگل از گل ِ قالي که قيل دارم ُ از بي نبودنت هييي قال!
قال!
(اي مطرب خوش قاقا/تو قي قي و من قوقو؛ مولوي)
استفاده از تعابيري كه به وجدم آورد مثل:
«پيغام ها پيامبران لاي پاکت ها بودند وقتي چند هزار تنهايي رسالتم به
طول انجاميد که بيايم وجب به وجب کس هاي بي کسي ها را روبرويت
بنشانم ُ کشيده تر برسانمت؟ نمي توانمم»
يا دور ترشدن منِ رفته از دور و توي گم شده در من....
اگر بخواهم همينطور به مثال زدنم ادامه بدهم بايد تمام كار را دوباره
نويسي كنم.... و چه نوشتني بالاتر و زيباتر از آن است كه خودت نوشته اي؟!
كار مولفه هاي نورائي بودن را دارد.... واژگان در اكثر جاها با حساب و
كتاب خرج شده اند ، و شعر آهنگ مي گيرد.... آهنگي كه مخاطب(؟!) را مي برد
به اكران پرده هايي كه پي در پي نو مي شوند و رنگ مي بازند و البته فرصت
كافي را به مخاطب مي دهند تا آنچه را گذشته در يابد و اين نقطه قوّت كار
است!
و شعر اوج مي گيرد و بالا مي رود .... نميدانم نظر خودت يا ديگر دوستان
چيست؟! اما اوج كار را من در اين بند ديده ام....
«بيا به من بچسب مثل تمام ضمير هاي گمشده در اشاره هاي رسيده به انگشت
که پرت مي شود از من به دورترين نقطه ي جهان ُ در برزخ خطاب ها سر
گردان ِ قاصدکي باشي خبربردار تر از خبردار»

در واقع از ابتداي كار تا اينجا شعر غالباً توصيف است! البته كم نقص و
منسجم؛ از اينجا شاعر خودش را و خواسته اش را و هر چه كه خواسته است را
فرياد مي زند اما صداي فريادش گوشخراش نيست، روح نواز است....
مسلماً اين كار با كارهاي قبلي ات يك تفاوت اساسي دارد! مي داني؟! وقتي
كار را مي خوانم احساس مي كنم پخته شده اي.... پخته تر از قبل... بي پرده
بگويم خوشم آمده از كار .... هم سليقه ام مرا مجاب مي كند و هم آنچه
نوشته اي....
تمام بندها يا با افعال امر (مثل بيا،...) آغاز شده اند يا با جملات
سئوالي از مخاطب مفرد، و يا توصيفي را در بر دارند كه باز هم به همان
مخاطب باز مي گردد. اين به كار شمايلي محاوره اي (ديالوگتيك) داده است...
كه البته فقط يكي حرف مي زند و ديگري شايد با سكوت عارفانه اي(؟!) فقط
شاعر را تماشا مي كند و شايد هم اصلا نيست.... شايد هم همان سايه رو به
روئي است كه مدتهاست روي ديوار اتاقت جامانده و بين شعرهايت هنوز هم
پرسه مي زند....
اگر بخواهم همينطور به نوشتن ادامه بدهم مثنوي هفتاد من كاغذي مي شود كه
نه مجالي براي نوشتنش هست و نه اينجا جاي مناسبي براي آن!! صحبت مفصل
باشد براي وقتي ديدمت ، هر چند به آن هم اميد كمي دارم....
اينها همه را گفتم تا بگويم خوشم آمده از اين كار، از معدود كارهايي
است كه دوست دارم دوباره بخوانمش، البته اين نظر من است، هركس ديگري هر
نظري دارد به جاي خودش محترم .... در ضمن اگر اجازه دادي شايد نقد مفصلش
را در وبلاگم گذاشتم.... از كارم استعفاء داده ام فرصت بيشتري دارم براي
ادبياتيدن!!
كماكان آرزومند تمام آرزوهايت
نوري نوروزي (غروب كارون)

سلام دوست من.
واتوره با ((قفس در قفس)) به روز شد.
به ديدارم بيا
منتظرت هستم.
+ زهره مولوي 

نو شدم با کلاغهايم
 <      1   2   3      >