نوراله جان
امروز با صداي خودت اين شعر را شنيدم . امشب دوباره خواندمش . و فردا گمان نمي کنم چيزي از آن را به ياد بياورم .
حالا که دوباره خواندم هم هنوز بر همان نظر هستم که بودم و حضورا گفتم . اما نظر دوستانت را هم خواندم . چه خوب تحسينت کرده اند آقاي نوروزي براي اين شعر و چه زياد و چه بلند بالا . و صد البته خودت مي داني که نظر من تقريبا با همه نظرات ايشان در تقابل است .
اما نکته جالبي در آخر نوشته ي اين دوست ناشناس من بود که وادارم کرد اين چند خط را بنويسم .
آدم مي آيد اينجا شعر مي خواند تا از اين دريچه جهان شاعر را ببيند يا بهتر بگويم جهاني را که شاعر به مخاطبش پيشنهاد مي کند ببيند . که در مورد اين شعر تو ( و باز تاکيد مي کنم اين شعر ) ، اين دريچه حداقل براي من يکي که بسته ماند و با تحليل و تحسين آقاي نوروزي هم باز نشد که نشد .
اما آقاي نوروزي در آخرين خط نوشته اش دريچه اي ديگر را باز مي کند که آدم انتظارش را ندارد . دريچه اي که ربطي به نقدش ندارد . ربطي به شعر تو ندارد . ربطي به هيچ چيز اينجا ندارد ولي همين جمله ي بي ربط به نظرم شاعرانه ترين جمله ايست که امروز شنيده و خوانده ام .
("" ...... از کارم استعفاء داده ام فرصت بيشتري دارم براي ادبياتيدن!! "" )