• وبلاگ : قسم به قلم و آنچه كه مي نويسند!
  • يادداشت : نقطه سر خط 47 : ' مَـگنا سگي '
  • نظرات : 5 خصوصي ، 26 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام:

    ممنون از دعوتت.

    داستان رو خووندم و چند تا مشکل اساسي با هاش داشتم:

    اول اين که داستان اطناب داشت. يعني شديدا مي تونست خلاصه بشه.

    با توصيفات اضافي اي رو به رو بوديم که نقشي در پيش بردن داستان نداشتن.

    شايد تو شخصيت پردازي راوي موثر بودن که يه نويسنده ي پرحرف رمانتيکه اما ديگه يه کم زيادي مي زد.

    بعلاوه يه سري روايت هاي فرعي اومده بودن که باز هم نقشي تو پيشبرد داستان نداشتن.

    مثل داستان دوست دکتر راوي که با منشيش ازدواج کرد.

    در حالي که توي يه داستان کوتا تموم المان ها بايد در خدمت کليت داستان باشن مگر اين که تعمدي واسه ي زياده گويي در کار باشه.