• وبلاگ : قسم به قلم و آنچه كه مي نويسند!
  • يادداشت : ادامه ي نقطه سر خط 47 : ' مَـگنا سگي '
  • نظرات : 2 خصوصي ، 11 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + عاطفه 


    جيره ي سيگارم را بدهيد
    و تنهايم بگذاريد با پياده روي عصرگاهي،
    در من
    تيمارستاني قصد شورش دارد...

    عجيب دوست داشتمش لعنتي...

    13تايه جاي خوندم

    خوب نوشتي فقط فضاتو دوس ندارم چون اغلب تيکه ها کليشه بودند

    چقدر خط آخرشو دوس دارم : تمام لذت سيگار همين کام آخر است.

    مثل کام آخر سيگار مي ماني آيناز.


    + كوروش شمس 
    سلام نوراله عزيز ...ممنونم که به نقد ديگران احترام ميگذاري ومن راهم به همين صورت ...احساس کردم از نوشنه ي قبلي ام دلگير شده اي وبه همين خاطر برگشتم تا چند نکته را برات بگم ..1-دوستت دارم 2-نوشته هات برام مهمن3- از دوستت دلگير نشو چون قدر سوادش نظرش رو گفته ..مهر ومموم شده به آتش سيگار ..متبرک ملعون ..
    سلام دوست.داستان خيلي خوب و قوي شروع شد به جاهاي خوبي هم رسيد مخصوصن اوايل داستان که هنوز کاراکتر مخاطب راوي يا نقش اول لو نرفته بود ولي به نظر من اگر اين قسمت دوم رو اضافه نمي کردي خيلي بهتر بود هم اختصار گويي به نحوي رعايت مي شد هم رعايت حوصله ي مخاطب ميشد چون در قسمت دوم تقريبن اتفاق خاصي نيفتاده جز بسط و تکرار همون حسيات که به اندازه کافي در قسمت اول بيان شدن. در کل زبان داستان نويسي روان و خوبي داري.
    عاقبت فارغ شدي ؟ مبارک باشد ...
    ( چگونگي مهم نيست . مهم شهامت است و دل به دريا دادن )
    + سميرا 

    خيلي مسخره ست.بي خود تنم داره مي لرزه.اين حرفا رو خيلي وقت پيشا گذروندم.بچه بودم ،جوون بودم ، عاقل نبودم،هنوز عاشق نبودم که اين طور دستا و پام بلرزه براي کشيدن يه سيگار.دختر بودم و نترسيدم جاي سوختگيش بمونه پشت دستهام.حلا که عاشقم ، زنم !!! زن مردم مي ترسم ، نمي کشم ، نمي سوزونم ، اما مي تونم که با همچين داستان مزخرفي حال کنم تنم بلرزه که ، نمي تونم؟

    من مزخرف بودم ، تو مزخرف مي نويسي ، ولي اين چيه که اين همه در من ، در داستان تو ، در مائي که کجائيم ، تکرار مي شه ؟

    گاهي شبيه به خودم ميبينيم ، دلم براي آنروز هاي عجيب مزخرف تنگ مي شود !!!

    + كوروش شمس 
    نورالله عزيز سلام خواندم و به صورت بسيار واضح پيش از آنکه تاريخ نوشتنش را بدانم به خود گفتم اين قلم امروز نورالله نيست يا اين خود نورالله نيست با تمام احترامي که براي نوشته هايت قائلم اين داستان را عجيب دوست نداشتم دلايلش را اگر خواستي با هم صحبت مي کنيم فقط يکي اين که بسيار معمولي است و تو نويسنده معمولي نيستي بسيار کليشه ايست و قلم تو کليشه نويس نيست.انگار بايد تو را نقد کرد و نوشته ات را.موفق باشي و تازه هايت براي خواندن بگذار کلاه سر مردم نگذار تو نو و تازه تري و اين تو را خواستني مي کند.
    خيلي روون و خوب بود
    خسته نباشي
    عشق
    درد
    سيگار
    زخم
    دلتنگي
    نگاه کردن به جاي خالي
    ديدنش در صورتي که نيست
    تجربه هام زياد شده
    و شباهت ها منو يه جورايي ترسوند
    خيليييييييييييييي دست مريزاد
    خسته نباشيد
    + مصطفا 

    لذت بردم رفيق

    و البته يه چيزايي ياد گرفتم

    ممنون از اينکه داستانت رو گذاشتي . مي دوني که قلم سبکربا هستم

    + سعيد محسني 
    شتاب مكن
    كه ابر بر خانه ات ببارد
    و عشق
    در تكه اي نان گم شود
    هرگز نتوان
    آدمي را به خانه آورد
    آدمي در سقوط كلمات
    سقوط مي كند
    و هنگام كه از زمين برخيزد
    كلمات نارس را
    به عابران تعارف مي كند
    آدمي را توانايي
    عشق نيست
    در عشق مي شكند و مي ميرد