• وبلاگ : قسم به قلم و آنچه كه مي نويسند!
  • يادداشت : نقطه سر خط 36: صِکث
  • نظرات : 0 خصوصي ، 13 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بابك مصطفوي 

    سلام

    فكر مي كنم اين بهترين شعر تو و شايد كلا بهترين نوشته ايست كه در وبلاگت خوانده ام ( و البته ممكن است بهتر از اين هم باشد كه من نخوانده ام )

    فقط يك جاهايي از شعر به نظرم به حال خودش رها شده كه يكجور پيچيدگي بي دليل به وجود مي آورد به طوري كه خواننده را از مسير فهم شعر خارج مي كند.

    مثلا :

    ( من از تمام اين شاعران شاعر ترم

    وترم

    از بزاق هاي مثلثاتت )

    اين كه با ( شاعر ترم ) و ( وترم ) قافيه ساخته اي و همزمان خواسته اي از كلمه ي ( وتر ) پل بزني به رياضي و هندسه ، انگار باعث شده كه از كلمه ( مثلثاتت ) هم استفاده كني .

    حالا ( وترم ) را اگر با معني خيس بودن در نظر بگيريم انگار آن كلمه ي بزاق را به همين خاطر آورده اي .

    من خواننده از كشف ربط اين كلمات و چند وجهي بودنشان ممكن است خوشم بيايد ، ممكن است گيج بشوم ، ممكن است اصلا نفهمم كه چه كاري با كلمه ها كرده اي و يا ممكن است بفهمم و بعد بگويم خب كاربرد قاطي كردن بزاق و مثلثات و كلا اين همه ور رفتن با اين چند كلمه چيست ؟

    و اگر هيچ چيزي نباشد بقيه ي شعر را هم از دست داده ام.