چراغ جادو

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 

يکباربه مترسکي گفتند:ازتنهايي دراين کشتزاراحساس ملالت نمي کني ؟پاسخ دادازترسانيدن،خوشي ولذتي به من دست مي دهد که درک ژرفاي آن براي هرکس آسان نيست،به همين جهت من ازکارم راضي هتم واحساس اندوه نمي نمايم.

کمي انديشيدم،آنگاه به اوگفتم:جواب درستي دادي،براي اينکه پيش ازين براي خودمن نيزاين حالت پيش آمدآگاهم.

پاسخ داد:اينطورنيست ،شماخيالاتي شده اي،چراکه اين لذت راکسي درنمي يابد مگراينکه مانندمن اندرونش آکنده ازپوشال باشد .

درآن هنگام اوراترک گفتم،درحالي که نمي دانستم مراستوديا موردملالت قرارداد.يک سال گذشت،سالي که درخلال آن مترسک به يک فيلوف علامه بدل گشته بود.

هنگامي که براي دومين بارازکنارش گذشتم،ديدم دوزاغ درحال آشيان سازي درزيرکلاه اومي باشند!!!

باربط يابي ربط دوست داشتم بنويسم.