• وبلاگ : قسم به قلم و آنچه كه مي نويسند!
  • يادداشت : نقطه سر خط 47 : ' مَـگنا سگي '
  • نظرات : 5 خصوصي ، 26 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    نکته ي بعدي در مورد ديالوگ ها و حتي صحبت هاي خود راويه.

    گاهي اوقات زبون محاورعه و نوشتاري با هم قاطي مي شن.

    اون عبارت ياغي و ناآرام که توي ديالوگ باباي دختره بود که دقت دارين که ناآرام محاوره اي نيست و نمي تونم بگم جزئي از لحن پدره است چون جاي ديگه اي ديده نمي شه. و موارد ديگه

    علايم سجاوندي رو لطفا رعايت کنين ( اگه استادم اينو بخوونه از خنده روده بر مي شه چون منم رعايت نمي کنم!)

    اما گاهي اوقات نمي شه فهميد کي ديالوگ تموم شده و متن اصلي شروع شده.

    نکته ي بعدي در مورد شخصيت پردازي هاست که به نظرم عمق لازم رو نداشتن و اغلب کاراکتر هاي داستان تيپ بودن.

    اين موضوع تو اين داستان که در مورد روابطآدم هاست اذيت مي کنه.

    مخصوصا پدر دختره که عين بهروز وثوقي تو فيلم قيصر حرف مي زد و کاراي جاهلاي قبل انقلابم مي کرد.

    نکته ي بعدي در مورد پايان بندي داستانه که به نظرم اون جمله ي شاعرانه خيلي اذيت مي کرد و اصلا مناسب نبود واسه بستن داستان.

    در هر صورت ممنون از داستانت.

    به منم سر بزن.

    سلام:

    ممنون از دعوتت.

    داستان رو خووندم و چند تا مشکل اساسي با هاش داشتم:

    اول اين که داستان اطناب داشت. يعني شديدا مي تونست خلاصه بشه.

    با توصيفات اضافي اي رو به رو بوديم که نقشي در پيش بردن داستان نداشتن.

    شايد تو شخصيت پردازي راوي موثر بودن که يه نويسنده ي پرحرف رمانتيکه اما ديگه يه کم زيادي مي زد.

    بعلاوه يه سري روايت هاي فرعي اومده بودن که باز هم نقشي تو پيشبرد داستان نداشتن.

    مثل داستان دوست دکتر راوي که با منشيش ازدواج کرد.

    در حالي که توي يه داستان کوتا تموم المان ها بايد در خدمت کليت داستان باشن مگر اين که تعمدي واسه ي زياده گويي در کار باشه.

    + raha 
    خيلي خوب بود مرسي نورا جان

    سلام

    با توجه به اينكه مدتي با مطالب و دستنوشته هاتون آشنا شدم اگر اجازه بديد شما رو لينك كنم .

    + مژگان 
    بروزم با"{ه کسي گفته مهران مديري نز سياسي ساخته؟!"
    + كوروش شمس 
    سلام نازنين چطوري؟

    سلام

    سعي كردم حرفي نزنم كه به كسي بربخورد يا دروغي نگويم ....

    به خاطر نظرات بعضي از دوستان كه مرا دروغگو پنداشتند اين مطلب رو نوشتم ممنون كه اومدي دوست من



    سلام

    وبلاگ زيبا و داستانهايي خيلي خوبي داري از اين که به وبلاگ من سرزدي و منو خوشحال کردي خيلي ممنونم

    موفق باشي منتظر داستانهايي بعدي شما هستم

    + pary 

    سلام نوراجانم

    دوباره آمدم منتتان را خواندم.لذت آور بود.در مورد آن کامنت بار غناييش انقدر واسم جالب بود که عموميش کردم تا هي ي بخونمش اما اگه دوست نداري رفيق بگو تا حذفش کنم؟

    [گل] خبرهاي جديد[گل]

    **حذف روز گفتگوي تمدن ها از تقويم**

    **توقيف فيلم جديد اصغر فرهادي**


    + مهناز 

    سلام هم قبيله.........

    ممنون از حضورت

    داستان زيبايت را خواندم ....خصوصن زبان محاوره اي که بکار بردي

    ( آيناز حالم خوب نيست. اين آچارکشي پند و نصيحت را ببر يه جاي ديگه که من اوراق تر از اين حرف هام .)

    يا تصوير سازي آميخته با احساس زلال و شفافي که فقط از يک هنرمند بر مياد...راستي گويا شما هم دستي در رنگ داريد(خودم را مي بينم خسته تر از هميشه با يک بغض افتاده در عمق گلو که ولو مي شود روي مبل راحتي ِ نما دار به پنجره ي رو به شهر. کيف چرم افتاده روي مبل ، پالتوي افتاده کنار چوب لباسي، شال هميشه آويزان از گردن. در اين کرختي هميشگي باز يک چيز مي چسبد)

    در هر صورت به دل نشست لذت بردم .ببخش اگر دير کامنت گذاشتم بايد با دقت مي خوندم تا حق مطلبو ادا کنم...دوست ندارم کليشه اي نظر بدم ...که مد هم شده....که(زيبا بود مانا باشيد.....يا.خواندمت پويا باشيد...يا.........)


    سلام.داستانت رو خوندم.زيبا بود.خيلي زيبا.حسشو خيلي قشنگ منتقل ميکرد.
    سلام،
    بله رفيق. خيلي هم شلوغ است. ممنون از بيان ديدگاهت.
    + pary 


    سلام نورا جانم

    دوباره آمدم

    دوباره خواندمت

    نورا بافت ادبي قصهء تو بقدري قويه که آدم احساس الکن بودن بهش دست ميده... لذت بردم نورا

    اما چند تا غلط املايي داره که حيفه واسه همچين نوشته اي.. دوست من

    اگه بگم بازم ميام دروغ نگفتم نازنين

       1   2      >