ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
   1   2   3      >
 
من به تازگي ملقب شده ام به : ( آيلين نسل دومي دمده ) . الطافي کادو پيچ شده و تقديمي از يک دوست وبلاگ نويس روشنفکر که هميشه يک عدد لامپ 200 منور را با کله پر محتوايش حمل ميکند به اين ور و آن ور . از اين رو ترجيحا دم در ميکشم تا باد صبا را خبر نشده که طاقت مجادله ندارم . فقط من هم خوشحالم از اين آشنايي . و دوم اينکه : خواندمتان. شادي را برايت آرزومندم دوست خوبم . - آيلين -
+ بهار 
خوب بود عزيزم

سلام

ممنون كه سرم زديد.

شعرتون كمي برام مبهم بود ولي به هر حال لذت بردم حتي از همين مبهم بودنش.

پيروز باشيد.

راستي ... از وبلاگ آيان پرسيده بودي... جواد يكي از هنرمندان بالفطره اين مملكته! از بچه هاي مرمت 82 زابله ... جواد حسنعلي...

سلام نورا جان!

كامنتت رو خوندم .... شرمنده اگه تلخ بود پستم... مثل خودم بود... اين روزها تلخم .... راستي محسن سلماني ناپديد شده ... خبري نداري ازش؟!

تئاتر مکبث به روايت پادشاه اسب ها

نويسنده ،طراح ،کارگردان:احسان جانمي

بازيگران:علي قيومي،مائده وحيد،امير جاوداني زرين،غلام رضا هاشمي فرد،مهرناز منصف، سارا اطهري،نگين دارابي،شهره شمشيري،حسين اصفهاني، اردلان احتشام،محمد نادري،ميلاد آذرم،سعيد کريميان،بهراد باقري و با حضور فرزاد قاسمي

دستيار کارگردان:هاجر پورسينا

منشي صحنه:سحر طاهري

مدير صحنه:ابراهيم صداقتي

موسيقي:فرژام فلکي

مکان اجرا:پل آذر.مجتمع فرشچيان.

ساعت اجرا:18:30

از 18 تا 27 اسفند ماه مشتاقانه منتظر شما دوستان عزيز هستيم

سلام.از نظرتون ممنونم.من داستان نويس يا نويسنده نيستم.فقط اتود مي زنم. بخاطر همين معناي افقي،عمودي را نفهميدم.

(عکست مثل چه گوارا شده)

+ جواد 

متشكرم

شمارو دوست دارم همتبار.

كلمات در حلقه اي از جبر گرفتارند

وحدتي بايد آنهارا

تا بشكنند اين حيطه ي مرگبار را

در تصادفي منجمد از زمان

بارور مي شوند

تا رها

از آخرين در معنا.

سلام

من اومدم ولي وبلاگ غير فعال بود

شعري هم نبود

--

الان شعر رو خوندم

کار جالبي بود

فکر مي کنم شما خيلي متاثر از يد ا... رويايي هستيد

لذت بردم

ممنون

+ بابك مصطفوي 

4 . اما اگر از من نمي رنجي اجازه بده که بي پرده بگويم من بر خلاف کوروش عزيز که گفته بود ( اندازه ي حروفت کم مي آورند در مقابل حجم انديشه ) ، هيچ حجم انديشه اي در اين شعر نمي بينم . اتفاقا من بر خلاف کوروش جان معتقدم که شعر تو اگر امتياز مثبتي مي گيرد بخاطر فرم و به خصوص شکستن واژه هاست و اين اتفاقي است که از تو شاعر مي سازد . اتفاقي که يک حرف ( هرچند ساده ) را بدل به شعر مي کند .

5 . بعضي قسمتهاي شعرت را بسيار دوست مي دارم:

( مميزي ترين بخشهاي دوست داشتني ات )

( ماجراي نافها و مرکز ثقل زمين و بند تنبان ها )

( ساعت روي چند مي ايستد

روي چند آدمها دوست داشتني اند

و دوستان آدم تر )

و بالاخره

( من اين دوست نـ/داشـتني هايت را دوست دارم لعنتي! )

+ بابك مصطفوي 

سلام نورالله جان

1 . بگذار در آغاز به احساس شعف و لذتي که پس از خواندن شعرت به من دست داد اعتراف کنم که انگار تو داري پوست مي اندازي و ....

2 . اين که " فيلمنامه " را با ( اتاق تاريک و نمور – آشغالستان اشياء و حروف ) شروع کرده اي خوب است اما کاش " شعر " اينطور شروع نمي شد . آغاز شعر تو ( که يک فيلمنامه است ) آدم را يکراست مي برد مي نشاند توي فضايي که قبلا تکليفش روشن شده : هم تاريک است ، هم نمور است و هم آشغالستان . يعني خواننده شعر مجبور است از همين اول کار بپذيرد که اينجا اوضاع بد است و در اين صورت بخشي از کنجکاوي و حس مکاشفه او که مي توانست به مرور و در هنگام خواندن بخشهاي بعدي شعر تاريکي و نموري و کثيفي را کشف و درک کند از بين مي رود . به نظرم اگر شعر با ( مرد در حال خالي کردن ..... زن در حال حالي کردن .... ) شروع ميشد ، خواننده بيشتر کنجکاو مي شد که بداند اينجا کجاست و چه اتفاقي دارد مي افتد و ...

3 . اصولا پسوند شهرستاني بر چه چيزي دلالت مي کند؟

بر فراري بودن ؟

بر غريب بودن ؟

بر معصوميت ؟

بر مظلوميت ؟

بر ساده لوحي و حماقت ؟

بر بي سوادي ؟

بر بدبختي ؟

......

که اگر چنين باشد چقدر بي رنگ و لوس از اين کلمه استفاده کرده اي . اين کلمه با اين کاربرد مفاهيم آشنايي را در سطحي ترين لايه ي ذهن مخاطب به خدمت مي گيرد و متعاقبا احساسات کور او را هم تحريک ميکند که اين خود از عمق يافتن شعر جلوگيري خواهد کرد . مخاطبي که در اين شعر ( تاکيد مي کنم در اين شعر ) به ترکيب ( دختر شهرستاني ) مي رسد بي اختيار برايش دل مي سوزاند و اين در شعر يعني افتادن به ورطه ي عوام زدگي . حالا با همين تفاسير واژه ي پورنو را هم ( که به نظرم استفاده از آن نه فقط در اينجا ، که در کل شعر جا نمي افتد ) به اين بند اضافه کن و بعد کلان شهر . اين ديگر خيلي رو و شعاري است .

خورده است

آبروي همه

و ابروي تو

گره پشت تو

پشت شعر تو

شعر تو!

تو؟

.

.

سلام جوادم

خورده است

آبروي همه

و ابروي تو

گره پشت تو

پشت شعر تو

شعر تو

تو

؟

.

.

باز هم درود

اصلاح مي كنم : وورد .

درود

من معذرت مي خوام بابت فونت سعي خودم رو مي کنم ولي در حال حاضر فونت هاي زيادي ندارم كه تغيير بدم . براي شما امكان اين نيست كه كپي كنيد روي ورود و بعد بخوانيد ؟

در ضمن بابت اخبار جشنواره هم ممنونم ، منتظرم داستان هاي منتخب به دستم برسند ، اگر به دستتان رسيد برايم بفرستيد لطفن . به مصطفا هم گفتم نارلحت نيستم كه دعوت نشدم حالا كه فهميدم محمد رضا گودرزي داور جشنواره بوده . خوشحالم هم شدم. اما دوست داشتم شما را مي ديدم . شايد وقتي ديگر ، جايي ديگر .

   1   2   3      >