من با شعر تو سرشار از تضادم نورا. به همان شدتي که نفي ات ميکنم هم تحسينت ميکنم که خدايي قلمت جاي توجه دارد. تو آرامشي ساده را در نقاب زيبايي و گنگي کلمات استتار ميکني و به عرضه ميگذاري. ساده اي . خيلي: "از پنهاني ها اوستا را ورق بزنم . تورات را ورق بدهم .از انجيل ورق بشنوم . از قرآن ورق بخورم " ... تورات رو سرسري نگاهي ميکني محض اطلاع. ميشنوي که مسيحيت خوب است و خوب براي خودش خوب است و آيين مهر است. از قرآن به اجبار ورق ميخوري. مفعول عقيده و انديشه اسلامي واقع شده اي به حکم مادرزاد و ديگر زاد و به تسليم گردن گذاشته اي و نه به رضا. اما اوستا است که در نوراي واقعي تجلي دارد . اوستا را به رغبت و مهر و پذيرشي عقلي و باطني ميخواني و ميداني و ميخواهيش......و بعد هم : " خداي با اين همه کتاب سر به سر اکابران ابتدايي ساده است " ... علم و دانش مطلق کاينات که خدا باشد هم سر محمد بي سواد است و موسي شبان کم سواد و ديگر ديگر ديگر اکابران ساده ساده هيچ ندان همه دان و در شوري و مستي مي دادن و مي گفتن و مي دادن و چرخ چرخ چرخ تا معراج خود خود آن هستي و آن مستي و مستوري ...-" سر در کتاب باش و از پاها قلمها را بتراش " ... اين همان اصل ممنوعه زنده ماني نورا است. سر در کتاب باش نورا اما از پاها قلمها را نتراش که آن وقت : بالاي سرت اين دار و سر بر دار و سر بي سر "پس همان سرت را بردار و سر در خود دار و ديگر هيچ مگو نورا .... - دوستدار قلمت: آيلين
درود و سپاس ار دعوتت.
زيبا بود.....................................................
سرم را برداشته اينجا کاشته و سر از ريشه هام برداشته و مرا و نه!
در من سري هست
بيد بودي که لرزيدي از بادبيد بودي که ترسيدي از عشقسرو اگر بود قد خم نمي کردبيد بودي که لرزيدي از عشق
درود هم چراغبه روزم و نقد مي طلبد شعرم...يا علي
خيلي جالب و زيبا بود... ممنون که خبرم کردي.باز هم آپ کردي بگو...
موفق باشي