شعر از همان ابتدا مونولوگي است كه شاعر با «تو» دارد.... كلاً شاعر به دو نفر سخن مي گويد نفر اول «شما» خواننده است : من در اين متن به قضاوت(دخالت) شما احتياج ن/دارم / قصه را بدون اذن شما/ شروع مي شود/
اما بلافاصله مخاطب از خواننده به « تو» تبديل مي شود.... «تو» هركسي مي تواند باشد...: در شريان هاي تو تشويش زاده مي شود..... / از ژنوم تو فاکتور گرفته مي شود /ودر تقدير تو/ نه رسولي پيدا مي شود...... / پرهيز مي کنم از هر چه که بدون تو تکثير مي شود/ دوشادوشت دوباره قامت مي بندم / و تو منزه تر از اين حرف هايي/وتو بي نياز تر از اين حمد هايي/وتو داناتر از اين علم هايي/وتو عاشق تر ازاين ...../ از ذهن تو استفاده مي کنم و از تخيلت وام مي گيرم و از گناهانت استغفار/وبا ياس و نا اميدي با دستهايم به بن بست کوچه اي خراش مي اندازم/که کودکي هايمان را ودلواپسيهايمان را و معصوميت هايمان را وقدکشيدن هايمان را بزرگ تر که مي شوم تو را فراموش مي کنم