• وبلاگ : قسم به قلم و آنچه كه مي نويسند!
  • يادداشت : نقطه سز خط16
  • نظرات : 0 خصوصي ، 23 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + نسيم 

    سلام

    مطالبي رو كه نوشته بودي خوندم خيلي خوب بود ادامه بده

    سلام بزرگوار

    آمدم داستانت را خواندم 3 بار شايد بايد بيشتر بخوانم نمي دانم...

    احساس كردم يك طوري بي حوصله تمامش كرده بودي ، پاراگراف اولش مرا گرفت ... هر چند در سطح زبان احساس مي كنم كل داستان نياز به بازنويسي دارد ، استفاده از حروف ربط ، جمله هاي كوتاه اما به هم پيوسته و و و قصه ي بهتري مي توانست آنور ديوار منتظرم باشد از همان قصه هايي كه اصلن فكرش را نكنم ، اميد وارم در اصفهان هم را ببينيم ، من هم دارم زن را مي روم را به همراه اسم همه ي ... در قالب يك داستان ارسال كردم . در واقع اين ها داستان هاي جدا از هم نيستند و در نهايت يا تبديل مي شوند به يك داستان بلند و يا يك مجموعه داستان كوتاه به هم پيوسته ...

    دلم شكسته تر از شيشه هاي شهر شماست

    شكسته باد كسي اينچنينمان مي خواست

    + آزاده 

    سلام

    بي تعارف بگم واقعا قشنگ بود. موقع خواندنش نيازي نبود توصيفش كنم. با خودم بگم اين شايد استعاره باشد از اين. يا فلان به بهمان تشبيه شده. بسيار روان موقع خواندن راحت احساسش كردم. فهميدمش بدون اينكه فكر كنم و اين به نظر من مهمترين و بزرگترين خصلت يك نوشته‏ است. گويا از اون متن‏هايي است كه از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند.

    راستي تبريك مي‏گم سربازي تموم شد؟ برگشتي اصفهان؟

    + مصطفي 
    اين آمدن رفتن ما بهر چه بود ؟
    + مصط 

    آمدم

    + مصطفي 
    رفتم
    شعر قبلي از آبروي شعر شهرم بود

    دارم گوشش مي دم .

    كاش هرگز آنروز از درخت انجير ژايين نيامده بودم

    بيست و يک سال مثل برق گذشت

    بيست و يک سال از نيامدنت

    کوچه مشتاق گام هايت ماند

    خانه چشم انتظار در زدنت

    مثل اين که همين پريشب بود

    آمدي با پسر عموهايت

    خنده هايت درست يادم هست

    بس که آشفته بود موهايت

    رو به من رو به دوربين با شوق

    ايستاديد سر به زير و نجيب

    آخرين عکس يادگاري تان

    بين اين قاب ها چقدر غريب ....

    هيچ عکاس عاقلي جز من

    دل به اين عکس ها نمي بندد

    تازه آن هم به عکس ساده ي تو

    که سياه و سفيد مي خندد

    دورتا دور اين مغازه پُراست

    از هزاران هزار عکس جديد

    تو کجايي کجا نمي دانم

    آه اي خنده ي سياه و سفيد

    تو از اين قاب ها رها شده اي

    دوستانت اسيرتر شده اند

    تو جوان مانده اي رفيقانت

    بيست و يک سال پيرتر شده اند

    صبح شنبه چه صبح تلخي بود

    از خودم پاک نااميد شدم

    قاب عکس تو بر زمين افتاد

    به همين سادگي شهيد شدم ...

    سلام دداش

    دلم تنگه كاش هنوز خانواده جمعش خمع بود كاش هنوز زابل بوديم داستانت قشنگ بود خوشم اومد .بازم بهم سر بزن

    ...

    و چه بسا ...

    شايدم ...

    البته ...

    در نتيجه ...

    نويسنده هر گاه كم مي آورد دست به دامن ... مي شود

    منظور از سه نقطه بالايي سه نقطه است

    چند روزي نيامده بودم... تازه آدرست را گرفتم... مي نويسم براي خودت... صفاتم را فراموش كرده ام اما ذاتم را نمي توانم... مي نويسم... مي نويسم... مي نويسم... م...ي....ن...و...ي...س...م

    زير بارون خيالت بسکه خيس وابيده دل
    پي پتي سر تش بدويه دل هني هم سردشه...
    دختر بلوط هاي همين حوالي نزديکم...
    پدرم اسمم را لابه لاي شعرهاي داراب افسر پيدا کرد .شايد همين حسن انتخاب مرا متعهد کرد که تا لحظه ي مرگ لا به لاي شعر ها پرسه بزنم هرچند هرگز شاعر نخواهم شد!!!

    در دونک نده دولت دنيا ز خومونه
    هروقت بليطا اگرن عيش لرونه...

    يا علي

    وقتي خواندم يادم رفت كه دارم ميخوانم! داشتم مي ديدمش با همان موهاي بور و دامن گلدار!

    سپاس كه براي ثانيه هايي هرچند كوتاه از خويش دورترم برديد...

    نردبان را ديدم . ديوارا هم... حتي باغ را!

       1   2      >